You've Fallen for me(Vkook & Yoonmin) pt3

5.1K 603 75
                                    

جیمین آروم پلک هاش رو باز کرد و چند ثانیه به سقف ناآشنای بالای سرش خیره شد. بعد طوری که انگار تازه اتفاقات دیروز رو یادش افتاده باشه سریع تو جاش نیم خیز شد و اطراف رو نگاه کرد. با دیدن یونگی که روی کاناپه بدون هیچ پتو و بالشی خوابیده بود به سمتش رفت. یعنی بخاطر اینکه راحت باشه اینکار رو کرده بود یا ازش چندشش میشد؟ خب مورد اول منطقی تر بود چون پسری که ازت چندشش بشه روی گردنت کیس مارک نمیذاره. پوفی کشید و اروم پتوی روی تخت رو روی یونگی کشید. از اتاق بیرون رفت و شماره ی جونگوک رو گرفت. کوک مثل همیشه سر بوق سوم جوابش رو داد"_بله هیونگ؟" جیمین با حرص و صدایی که سعی داشت کنترلش کنه تا یونگی رو از خواب بیدار نکنه گفت"_زهرمار کوک. اگه ببینمت عقیمت میکنم مطمئن باش. توی تخمی من رو زور کردی بیام پارتی یونگی و بعد خود نره خرت اینجا تشریف نداری؟ هر چیم بهت زنگ زدم انگار کر شده بودی میدونی چه شب سختی بود؟" جونگوک آب دهنش رو قورت داد به تهیونگی که در حال صبحونه خوردن بود نگاهی کرد. کاملا هیونگش رو یادش رفته بود"_من..من متاسفم هیونگ یهو یه کاری برای ته پیش اومد مجبور شدم کمکش کنم و با هم بریم خونه رییسش و قضیه پارتی کاملا یادم رفت." "_خفه شو و برو همون کراش فاکی احمقتو بچسب دیگه هیونگ بی هیونگ" جونگوک شروع کرد خودش رو لوس کردن ولی جیمین اعتنایی نکرد و یهو پرسید"_راستی کوک. دیشب که انقدر برف میومد چجوری رفتین و برگشتین؟"جونگوک با تعجب گفت"_موقع رفتن با ماشین رفتیم و برگشت هم تاکسی گرفتم چطور؟" جیمین تلفن رو قطع کرد. مین یونگی قورباغه بهش گفته بود تاکسیا کار نمیکنن. با به یاداوردن کتش دوباره داخل اتاق شد و با دیدن یونگی که وسط اتاق ایستاده بود هل شد "_عام..صبح بخیر فکر کنم؟ممنون که گذاشتی دیشب اینجا بخوابم من رفتم بای" و کتش رو از روی تخت چنگ زد و به سمت در حرکت کرد. یونگی هم کتش رو برداشت و پشتش راه افتاد"_میرسونمت" جیمین اخمی کرد"_نمیخواد نزدیکه" یونگی توجهی نکرد و زودتر از اون از اتاق خارج شد. جیمین پوفی کشید و توی ماشینش نشست. سکوت معذب کننده بیخودی ماشین رو گرفته بود. یونگی گلوش رو صاف کرد و ضبط رو روشن کرد. با پیچیدن صدای لطیف خواننده فضا یکم بهتر شد.یونگی مثل همیشه خیلی ناشیانه سر بحث رو باز کرد"_تو دانشگاه چی میخونی" جیمین کوتاه جواب داد"_حقوق" یونگی خنده ی آرومی کرد"_از جیمین کوچولوی خرخون چیز دیگه ای انتظار نمیرفت" جیمین فقط زمزمه کرد"_خفه شو" ولی یونگی ادامه داد"_یادمه دوست داشتی نقاشی بکشی و توشم استعداد داشتی. پس چیشد؟" جیمین با یاداوری اون روزها بغضش رو قورت داد"_ دیگه حوصلشو نداشتم." در حقیقت کسی رو نداشت که براش بکشه و اون خط ها دیگه براش نامفهوم شده بودن. دم خونه جیمین ماشین رو متوقف کرد"_جیمین من..." ولی جیمین خیلی سریع از ماشین پیاده شد و قبل از اینکه در رو ببنده گفت"_فکر کنم بهتر باشه گردنت رو قبل رفتن سرکار پاک کنی." و به سمت خونه ش رفت. یونگی آینه ماشین رو پایین داد و با دیدن رد رژلب روی گردنش لعنتی فرستاد. اون دختره هرزه اخر باعث سوتفاهم شد. مشتش رو روی فرمون کوبید و به در بسته ی خونه ی جیمین خیره شد.
__________
با نگاه گنگش به دختر پشت در خیره شد. دختر لبخند خجالت زده ای زد"_سلام شما باید جونگوک شی باشید. من ریتام تهیونگ خونه هست؟" جونگوک سعی کرد لبخند بزنه ولی نتیجه ش زیاد موفقیت امیز نبود "_سلام ریتا شی. بله الان صداش میکنم بفرمایید داخل" جونگوک داخل اشپزخونه شد. تهیونگ مثل همیشه داشت دل و روده یخچال رو درمیاورد. با حرصی که از دیدن اون دختر نشات گرفته بود محکم دستش رو روی کمر ته کوبید. تهیونگ داد کوتاهی کشید و شوکه سمتش برگشت"_چته؟؟" جونگوک بی توجه بهش قوطی آبجو رو از یخچال بیرون کشید"_دوست دخترت اومده تو هال منتظره گمشو برو پیشش" تهیونگ با تعجب از اشپزخونه خارج شد ولی جونگوک همونجا موند و قوطی رو توی دستش فشرد. حقیقتا از این عشق یه طرفه ش خسته بود. به سمت اتاقش رفت و بعد از برداشتن پالتو و کوله پشتیش خواست از خونه بیرون بره"_کجا میری کوک؟" جونگوک بدون اینکه سمتش برگرده جواب داد"_میرم کافه ی بالای خیابون برگه های بچه ها رو صحیح کنم با دوست دخترت راحت باش" و در رو پشت سرش کوبید. نمیتونست جلوی اشکاش رو بگیره. از بین این همه آدم چرا تهیونگ؟ چرا باید اون رو دوست میداشت. چرا همیشه عاشق اون فردی که دقیقا برامون غیرمناسب ترین فرده میشیم؟ اشک هاش رو اروم پاک کرد و در کافه رو باز کرد و همونطور که گفته بود دنج ترین نقطه رو انتخاب کرد تا به کارهاش برسه. هر جور شده میخواست ذهنش رو از تهیونگ و دوست دختر لعنتیش پرت کنه. اون ریتای کوفتی. معلومه که در برابر اون شانسی نداشت. بدون توقف داشت کار میکرد و حتی متوجه نشستن شخصی رو به روش نشد تا اینکه فنجونی کنار دستش قرار داده شد و جونگوک سرش رو بلند کرد تا ببینه برای چی چیزی که سفارش نداده رو براش اوردن که با دیدن تهیونگ شوکه شد"_ تو اینجا چیکار میکنی؟" تهیونگ بیخیال شونه هاش رو بالا انداخت و دوباره روی صندلی رو به روش نشست"_حوصلم سر رفته بود نگاه کن گفتم رو قهوه ت گربه بکشن" جونگوک با دیدن طرح گربه روی قهوه ش خنده ای کرد"_دیوونه. واقعا برای چی اومدی اینجا؟ الان توی دائم الهورنی نباید با دوست دخترت در حال اونکارا باشی؟" تهیونگ نیشخندی زد و با نی از ایس امریکانوش خورد"_باید جزئیات رابطمو بهت توضیح بدم جئون جونگوک شی؟" کوک اخمی کرد و سرش رو پایین انداخت"_خب نه. اصلا به من چه" تهیونگ همونطور که برگه ی دست جونگوک رو از دستش میکشید گفت"_ من و اون کات کردیم. فاک تو کنار نمره های A نقاشی میکشی؟ مگه مهدکودکه؟" و صدای قهقه ش بلند شد. جونگوک بهت زده در لپتاپش رو بست. تهیونگ اصلا به عنوان کسی که کات کرده ناراحت به نظر نمیرسید"_گفتی کات کردین؟ یعنی چی برای چی؟" تهیونگ دستش رو زیرچونش گذاشت "_اومم چطور بگم. حوصله ی همو نداشتیم دیگه‌. اون هی میگفت بیشتر وقت بگذرونیم و منم حسش رو نداشتم. اینجوری شد که گفت من دوست پسر افتضاحیم و باهام کات کرد" مظلومانه لب هاش رو دور نی حلقه کرد و به جونگوک نگاه کرد"_به نظرت راست میگفت کوکی؟" برای جونگوک میتونیم لفظ توی کونش عروسی بود رو به کار ببریم ولی سعی کرد خودشو خونسرد جلوه بده"_عجب دختر عاقلی که خودش رو نجات داد" تهیونگ اخم کرد و با صدای بلندتری گفت"_هی تو نمیتوتی اینطوری بگی. من اونقدرا هم بد نیستم. میتونم بگم اصلا بد نیستم حتی نمیتونی دو تا ویژگی بد ازم بگی" جونگوک یه نفس شروع کرد"_مثل سگ شلخته ای حتی جوراباتم از وسط خونه جمع نمیکنی، دستپختت افتضاحه، شخصیت درست حسابی هم نداری یا سریع عصبی میشه یا زود قهر میکنی، از کارت جیم میزنی و میای خونه الکی وقت بگذرونی، اگه ولت کنم تبدیل به یه الکلی نئشه میشی احمقی و تا همین چند وقت پیشم میخواستی رشوه بگیری خودتو به فاک بدی بازم میخوای بشنوی؟" تهیونگ واقعا حرفی برای گفتن نداشت پس فقط پشت چشم نازک کرد و ساکت موند. جونگوک همونطور که وسیله هاشو جمع میکرد اروم گفت"_ولی با همه این ها ادم افتضاحی نیستی ته. هنوز میشه دوست داشت" تهیونگ بی حرف بهش خیره موند. کوک قهوه ی تقریبا سرد شده ش رو نوشید و از جا بلند شد"_پاشو. باید بریم برای خونه خرید کنیم مثل جاروبرقی هر چی تو یخچال بود بلعیدی." تهیونگ خندید و پشت سر کوک راه افتاد. حداقلش اینه که هنوز این پسر که بهش حس گل آفتابگردون میداد توی زندگیش بود. فعلا همین کافیه.
~~~~
جونگوک همونطور که چرخ خرید رو هل میداد غر زد"_اون چیپسا رو بذار زمین ته اخر هزار جور مریضی میگیری" و بعد به سمت قسمتی که کلم بروکلی ها رو گذاشته بودن رفت. تهیونگ زیر لب زمزمه کرد"_پیرمرد" و یواشکی دو تا بسته چیپسش رو زیر بقیه خرید های توی سبد قایم کرد. همونطور که سر خرید خوراکی ها دعوا میکردن با صدای زنی متوقف شدن"_گوشت گاو 50 درصد برای زوجین تخفیف داره آقایون.پیشنهاد میکنم حتما از فروش ویژه مون استفاده کنید" جونگوک و تهیونگ با تعجب به هم نگاه کردند و با دیدن نگاه زن روی حلقه هاشون که هنوز درش نیاورده بودن سرخ شدن. جونگوک اروم گفت"_ما..یعنی ما.." ولی تهیونگ نذاشت حرفش رو کامل کنه و دستش رو دور کمرش حلقه کرد"_ما میخریمش خیلی ممنون." رو به جونگوک کرد"_ بیا بریم یکم دستمال هم بخریم عزیزدلم " و با لبخند بسته ی گوشت رو توی چرخ گذاشت. و تا وقتی کامل از اون زن دور نشدن دستش رو از دور کمر کوک برنداشت. جونگوک بالاخره به خودش اومد"_واقعا تو حقه بازی حرف نداری کیم تهیونگ. هر جا که به نفعت باشه میخوای منو جای همسرت معرفی کنی هوم؟" تهیونگ لبخند شیرینی زد"_کامان کوک به نفع تو هم هست. الان میریم خونه و با این گوشت نصف قیمت رو پشت بوم یه پارتی دو تایی میگیریم" جونگوک خندید و چیزی نگفت. بعد از حساب کردن خریداشون به خونه رفتن و جونگوک شروع به جا به جا کردن وسایل کرد و تهیونگ رفته بود روی پشت بوم تا لوازم به قول خودش پارتی دو نفرشون رو اماده کنه.
بعد از خوردن شام در کنار شوخی های مسخره تهیونگ و صدای خنده جونگوک بالاخره خسته شدن و روی زیرانداز دراز کشیدن و به آسمون خیره شدن. شب قشنگی بود و ستاره ها کاملا میدرخشیدن. جونگوک خنده ی کوتاهی کرد و به نقطه ای از آسمون اشاره کرد"_هی ته تو رو بین ستاره ها پیدا کردم" تهیونگ به نقطه ای که جونگوک اشاره میکرد خیره شد"_کدوم" "_نگاه کن اگه اون چند تا ستاره رو به هم وصل کنی میشن شکل گه" چهره تهیونگ پوکر شد"_خودتی گاو" کوک براش زبون درازی کرد و چیزی نگفت. بعد چند دقیقه تهیونگ گفت"_کوک میخواستم یه چیزی بهت بگم" جونگوک نفسش رو توی سینه حبس کرد و سرش رو رو به تهیونگ برگردوند. چند لحظه تو چشمای هم خیره شدن. تهیونگ ادامه داد"_من...من عاح لعنت بهش هیچی میخواستم بگم یادت نره گلدونا رو آب بدی دارن خشک میشن اسکل" جونگوک که به وضوح ضدحال خورده بود از حالت درازکش به نشسته دراومد"_ خودم میدونم پاشو بیا بریم پایین"
جونگوک زودتر از اون مقداری از وسایل رو جمع کرد و از پله ها پایین رفت. تهیونگ کلافه دستی بین موهاش کشید و دنبالش راه افتاد.
_____
"_گفتم که خانم لی. لطفا تا اخر ماه صبر کنید هنوز حقوقم رو ندادن." جونگوک با شانه های افتاده رو به روی خانم لیِ عصبانی ایستاده بود.خانم لی فریاد کشید"_همیشه دیر اجاره رو میدین جئون. از اول گفتم که من روی این قضیه حساسم ولی تو قول دادی منظم توی این تاریخ پرداخت کنین. اون کیم بی عرضه هم که هر وقت دلش میخواد اجاره رو میده صد بار تو به جاش پرداخت کردین اگه از پس اجاره اینجا برنمیاین زودتر وسایلتونو جمع کنید و برید یه جای دیگه" جونگوک اصلا از بی احترامی که خانم لی به تهیونگ کرده بود خوشش نیومد ولی در عوض فقط دستاش رو مشت کرد و تعظیم نود درجه ای تحویل خانم لی داد"_واقعا متاسفم. فقط تا آخر ماه فرصت بدید از ماه بعد منظم پرداخت میکنم" خانم لی پوف کلافه ای کشید و بدون هیچ حرفی اونجا رو ترک کرد. تهیونگ که با سر و صدا از خواب بیدار شده بود توی چارچوب در وایساده بود و نگاهشون میکرد. جونگوک به سمت میز ناهارخوری رفت و بعد از نشستن سرش رو روی میز گذاشت. حقوقش زندگی یک نفره رو کفاف میداد ولی با وجود تهیونگ نه. تهیونگ تقریبا حقوق خوبی میگرفت ولی باز هم کافی نبود. شاید بهتر بود به حرف خانم لی گوش میدادن و به یه خونه کوچکتر نقل مکان میکردن. جونگوک سرش رو بلند کردن و با دیدن تهیونگ که هنوز به دیوار تکیه داده بود لبخند کوچکی زد"_متاسفم. صدا بیدارت کرد؟ هنوز زوده میتونی دو ساعت دیگه بخوابی." تو این وضعیت نگران خواب تهیونگ بود؟ تهیونگ از خودش متنفر بود که انقدر پولدار نیست که بتونه یه زندگی خوب..نه اصلا معمولی داشته باشه. روحیه کمالگراییش واقعا به غرورش ضربه میزد. نمیخواست باری رو دوش کوک باشه. یکی از دلایل کات کردنش با ریتا هم همین بود. چون نمیتونست سر قرار های گرون قیمت ببرتش ریتا اعصابش بهم میریخت. ولی جونگوک با وجود تمام فشار هایی که بهش وارد میشد روی اون صندلی نشسته بود و بهش لبخند میزد و ازش میخواست که استراحت کنه؟ تهیونگ در یخچال رو باز کرد و با حرص گفت "_تو چی ای کوک؟ پسر مسیح؟" جونگوک با تعجب نگاهش کرد"_ها؟" تهیونگ بطری آبی بیرون اورد و سر کشید و ادامه داد"_چرا مثل قبلا باهام دعوا نمیکنی و نمیخوای که ترفیع بگیرم؟ میفهمم که تنهایی نمیکشی. خسته نشدی که انقدر اضافه کاری وایسادی؟ چرا این کارها رو برای من میکنی؟" حقیقتش کوک دیگه دلش نمیخواست سر این موضوع با تهیونگ دعوا کنه. میدونست که اون احمق ممکنه بخاطر پول دوباره دست به کار های احمقانه بزنه و خودشو تو دردسر بندازه. چینی به ابروهاش داد"_لیوان بردار کثیف. نه نمیخوام باهات دعوا کنم چه فایده ای داره. دعوا کردن من باعث نمیشه حقوق جفتمون بیشتر شه. برو بخواب ته سر کار خوابالو میشی" از پشت میز بلند شد و به سمت اتاقش راه افتاد که با صدای تهیونگ متوقف شد"_ پرسیدم چرا اینکارا رو میکنی. چرا زندگی شاهانه ت پیش خانوادت رو ول کردی و اومدی پیش من زندگی کنی؟" جونگوک به سمتش برگشت"_من..من میخواستم مستقل بشم" تهیونگ بهش نزدیک شد"_ میتونستی بشی. حقوقت برای خودت کافی بود. ولی اصرار داشتی با من زندگی کنی. همین باعث شد که رابطه ت با بابات خراب شه. پیشنهاد فوق العاده ریاست شرکت خانوادگیتون رو سپردی به خواهرت و اومدی اینجا. چرا کوک" جونگوک مضطرب شده بود"_چون..چون نمیخواستم از چیزایی که دوستشون دارم دست بکشم. شغلم علاقم دوستام و...و...لعنت بهت" داخل اتاق دوید و در رو محکم بست.چجوری باید بهش اعتراف میکرد. چطور اعتراف میکرد که به خاطر کراش بزرگش رو اون پسر روی زندگیش قمار کرده.اگه پسش میزد چی. جونگوک سرش رو بین دستاش گرفت"_لعنت بهت کیم تهیونگ" دو ساعت بعد در حالی که هیچکدومشون نتونسته بودن بخوابن مجبور شدن بلند شن و برای سرکار رفتن آماده بشن. جونگوک جوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. این بهترین کار بود. روتین هر روزشون رو اجرا کردن و بدون هیچ حرفی به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادن. وقتی توی ایستگاه منتظر بودن جونگوک حس کرد دست های بین دست های گرمی گیر افتاد. با تعجب به تهیونگ نگاه کرد ولی اون بهش نگاه نمیکرد. تهیونگ دستکش های کرم رنگ زیبایی رو از جیبش دراورد و اون ها رو به دقت دست جونگوک کرد. قلب جونگوک داشت وایمیساد"_وقتی این رو دیدم یادت افتادم و برات خریدمش.دستات همیشه خدا سرده" جونگوک به دستکشاش خیره شد. گل آفتابگردون کوچک زیبایی روش بود پایینش گلدوزی شده بود "私のひまわり" کوک گیج شده نگاهی به نوشته انداخت ولی لبخند عمیقی زد"_عجیبه که کیم تهیونگ اعظم برای کسی هدیه بخره. چه خبر شده" تهیونگ خجالت زده گلوش رو صاف کرد"_ گمشو" با اومدن اتوبوس هر دو سوار شدن و با نشستنشون جونگوک گوشیش رو دراورد و جمله ی ژاپنی رو ترنسلیت کرد"_گل آفتابگردونِ من؟" تهیونگ هل شده دستی بین موهاش کشید"_ عه همچین معنی میده؟" کوک مشکوک نگاهش کرد ولی چیزی نگفت. جونگوک چون محل کارش نزدیک تر بود زود تر پیاده شد و دستی برای تهیونگ تکون داد. دوباره به دستکشاش نگاه کرد و لبخند زد. احتمالا امروز روز خوبی بود.
_________
جیمین خودش رو روی کاناپه رها کرد و از شکلاتایی که جونگوک روی میز گذاشته بود خورد و به تهیونگ نگاه کرد"_کی میاد خونه؟" تهیونگ که زیر چشم غره هایی که جیمین بهش میرفت داشت له میشد جواب داد"_احتمالا نیم ساعت دیگه" نمیفهمید چرا دوست صمیمی جونگوک انقدر ازش متنفره. جیمین تماس یونگی رو رد تماس زد. اومده بود پیش کوک درد و دل کنه ولی اون بچه خیلی کم پیدا بود. ناگهان چشمش به حلقه تهیونگ افتاد"_اوه مای گاد. این حلقه رو دست جونگوکم دیدم بالاخره اون اسکل موفق شد اعتراف کنه؟" تهیونگ شوک زده نگاهش کرد"_چی؟ منظورت چیه؟" جیمین لب پایینش رو گاز گرفت"_مثل اینکه گند زدم؟"
با صدای وارد شدن رمز در جیمین هول شد. اگه جونگوک میفهمید زنده ش نمیذاشت. کوک کفشاش رو دراورد و هنوز اون ها رو ندیده بود"_من اومدم خونه ته" تهیونگ اعتنایی نکرد و دوباره پرسید"_ منظورت از اعتراف چی بود پارک جیمین؟ جونگوک من رو دوست داره؟" با شنیدن این حرف کوله پشتی کوک از دستش روی زمین افتاد"_ چه گهی خوردی هیونگ؟" تهیونگ سمت کوک برگشت"_کوک تو به من احساسی داری؟؟" جونگوک جوابش رو نداد و سمت جیمین رفت یقه ش رو چسبید "_هیونگ بهش گفتی؟ چرا؟" جیمین به لکنت افتاد "_ ببین کوک من نمیخواستم تصادفی شد" جونگوک موهای خودشو کشید واقعا کنترلشو از دست داده بود"_هیوووووونگ. من...من نمیخواستم اینطوری بفهمه ریدی هیونگ" جیمین صداشو بالاتر برد "_بالاخره که میفهمید خودتو جمع کن ببینم." تهیونگ مچ دست های جونگوک رو توی دست خودش زندانی کرد"_درست حرف بزن کوک. دارید چی میگید." چشمای جونگوک اشکی شده بود و چونه ش از بغض میلرزید"_من..من نمیخواستم بگم حداقل الان نه. همه چی خراب شد. ازم متنفر میشی مگه نه؟ ازم میخوای برم؟متاسفم تهیونگ من..من واقعا دوست دارم از همون روز اول" مردمک چشم های تهیونگ میلرزید. بدون اینکه به حضور جیمینی که با حالت تقصیرکاری رو مبل نشسته بود کمر جونگوک رو سفت گرفت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد"_هر روز بیشتر از قبل به اسکل بودنت پی میبرم جئون جونگوک" و لب هاش رو محکم روی لب های لرزون جونگوک کوبید. جیمین هینی کشید و با نیشخند بیرون رفت تا اون دو تا رو با هم تنها بذاره! جونگوک عقب کشید و با چشم های گرد شده ش صدایی از تعجب دراورد. تهیونگ موهای جونگوک رو از روی پیشونیش کنار زد"_میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟"
_________
سلاممممD: ببخشید دیر شد بفرمایید اینم پارت سوم. بالاخره اعتراف کردن دق کردم. البته اعتراف که نبود جیمین گند زد💔 پارت بعد پارت اخره ایشالا ویکوک و یونمینمون سر و سامون بگیرن و پرونده این چند شاتی هم بسته شه.دوستون دارمم ولی مرسی بخاطر ووت و تعداد بازیدیدها🍀

BTS OneShotWhere stories live. Discover now