*******
**********
*************

تهیونگ اسلحه شو از کمرش بیرون اوورد و با احتیاط در خونه رو باز کرد دستش بعد از درگیر شدم با نگهبان های جلوی در خونه با چاقو به  شدت زخمی شده بود

با قدم های اروم وارد شد خونه بزرگی نبود و این کارو برای تهیونگ راحت تر میکرد چشمش  به مردی که روی مبل نشسته بود و با گوشیش مشغول بود اوفتاد

بهش نزدیک شد و اسلحه روی سرش گذاشت که مرد روبه روش زود برگشت و به تهیونگ نگاه کرد و فریاد زد " نگهبانا "

تهیونگ شروع کرد به خندیدن " همم فکر میکنی اونا هنوز زندن ؟"

از قیافه مرد روبه روش معلوم بود که خیلی ترسیده " با خودت فکر کردی میتونی بار های منو بدزدی و قِصر در بری " ( بار منظورش مواد مخدره😞)

" کجا قایمشون کردی"تهیونگ پرسید و با اسلحه ضربه ارومی به سر مرد زد

"من نمیدونم داری راجب چی حرف میزنی "

تهیونگ کلافه نگاهی به زخمش انداخت  که داشت بیشتر از قبل خونریزی میکرد "فقط بهم بگو" به عصبانیت داد زد ولی وقتی جوابی از مرد روبه روش نگرفت و شلیک کرد و مرد روی زمین اوفتاد

از اون خونه بیرون اومد و دستشو روی زخمش فشار داد "از روی شماره ماشینش رد یابی کنین که کجا ها رفته فردا تا شب میخام همه بار هام پیدا بشه " تهیونگ رو به افرادش که بیرون منتظرش بودن گفت و سوار ماشینش شد

******
*********
************
وارد عمارت شد و با زور خودش رو به اتاقش رسوند ، بعد از برداشتن  وسایل پانسمان روی تخت نشست و  لباسش رو در اوورد

برای بی حس کردن دستش وقت نداشت نخ رو از سوزن رد کرد  و بعد وارد گوشتش که از هم جدا شده بود کرد و اهی از روی درد کشید

با شنیدن صدای جانگ کوک برگشت "هاااا ددی حالت خوبه؟"

"خوبم فقط برو تو اتاقت" تهیونگ اروم گفت پسر کوچکتر نگاهی به زخم تهیونگ انداخت "اگه بخای من میتونم انجامش بدم  "

تهیونگ با تعجب به جانگ کوک نگاه کرد "بلدی؟"

"اره بلدم چند بار بابام هم اینجوری زخمی شده بود و من مجبور شده بودم ..."تهیونگ حرف جانگ کوک رو قطع کرد "فقط انجامش بده "

جانگ کوک سرش رو به علامت تایید تکون داد به سمت تهیونگ رفت و بعد از زدعفونی کردن محل زخمش سوزن رو از دست تهیونگ گرفت و کارش رو شروع کرد بعد از چند دقیقه که کارش تموم شد بانداژ سفیدی دور بازوش بست

"خوب تموم شد "و سرش رو بالا اوورد ولی وقتی دید چشمای تهیونگ بستست اروم سرشو بهش نزدیک کرد ، با حس نفس های منظم پسر بزرگ تر لبخندی زد پتو رو روش کشید به سمت اتاق خودش رفت

ولی خیلی دلش میخاست پیش ددیش بخابه "خب به نظرم اگه فقط چند دقیقه پیشش دراز بکشم مشکلی پیش نمیاد اون الان بیهوشه" جانگ کوک با خودش اروم زمزمه کرد و به سمت تخت تهیونگ رفت و دراز کشید و بغلش کرد

نگاهی به چهرهی غرق در خواب تهیونگ انداخت "میدونی اینجوری خیلی خوشگل تری وقتی اخم نمیکنی " و محکم تر بغلش کرد چشماش یواش یواش داشتن سنگین میشدن نگاهی به تهیونگ کرد "ددی میشه امشب اینجا بخابم "جانگ کوک در حالی که توی خواب و بیداری بود گفت و بعد چشماشو بست

*******
********
***********

وایییی اصلا نمیتونستم این پارت رو بنویسم نمیدونم چرا😥ولی بلاخره تموم شد😌😫

میدونید عاشق شدم عاشق بخاریمون امروز بهش اعتراف کردم قراره شب پیش هم بخابیم 😂(خیلی دوسش دارم)

خب دیگه امیدوارم خوشتون بیاد 😊

لطفا کامنت و ووت یادتون نره 😢💗

cute babyWhere stories live. Discover now