00.19

5.1K 770 79
                                    

2 روز بعد.

جانگ کوک بعد از اینکه چشماشو باز کرد هنوز میتونست درد رو تو تک تک سلول هاش حس کنه این دو روز رو تو تخت تهیونگ خوابیده بود

به مرد کنارش نگاه کرد که تو حالت نشسته خوابش برده اون مردی بود که چند روز پیش بهش اسیب زده بود و بهش گفته بود که بردست براش هیچ ارزشی نداره  ولی چرا ازش هنوز ازش متنفر نبود

سرش رو تکون داد تا از افکارش بیرون بیاد خیلی اروم و بی صدا از روی تخت بلند شد  "کجا.. "تهیونگ با چشم هایی نیمه باز که داشت پسر روبه روش رو برانداز میکرد گفت

پسر کوچکتر بلافاصله برگشت "میخاستم برم حموم "تهیونگ سرش رو به علامت تایید تکون داد و دوباره چشماشو بست

جانگ کوک در اتاق خودش رو باز کرد به طرف کمد لباس هاش رفت هنوز زخم هاش خیلی درد میکردن و بهترین گزینه براش لباس های گشاد بود
.....
.........

جانگ کوک بعد از بیرون اومدن از حموم صبحانه ای رو که روی میز کنار تختش براش اماده شده بود رو خورده بود و الان داشت با عروسکش که چند روزی میشد که ازش دور بود درد و دل میکرد

حوصلش مثل همیشه خیلی سر رفته بود مخصوصا این چند روزی رو که اصلا از  تخت بلند نشده بود

عروسکش رو روی زمین گذاشت و بلند شد و اروم در اتاقش رو باز کرد و از گوشه باز در به تهیونگی که داشت برگه های سفیدی رو برسی میکرد  خیره شد ظاهرا امروز شرکت نرفته بود 

"چی میخای "تهیونگ بدون اینکه لحظه ای نگاهش رو از برگه ها بگیره گفت

" واو از کجا فهمید من اینجام " جانگ کوک زیر لب گفت ، در کامل باز کرد و وارد اتاق تهیونگ شد

" ام ... خب... میتونم یک چیزی بخام؟ "

تهیونگ سرش رو بالا اوورد و به جانگکوک  که سعی داشت حرفی بزنن  نگاه کرد  "میتونم برم حیاط "جانگ کوک گفت و با چشماش از مرد روبه روش خواهش کرد که اجازه بده

" فقط 20 دقیقه وقت داری بعد از بیست دقیقه باید تو اتاقت باشی" تهیونگ با جدیت همیشهگی صداش گفت و دوباره مشغول کارش شد

******
*********
************

الان چند دقیقه بود که داشت تو حیاط قدم میزد از عمارت خیلی دور شده بود " ممکنه ددی عصبانی بشه "جانگ کوک اروم گفت و راهش رو کج کرده تا به عمارت برگرده

ولی با شنیدن صدای خیلی  ضعیفی وایستاد  و  با دقت به اطرافش نگاه کرد اون صدا واقعا خیلی ضعیف بود وجانگ کوک نمیتونست منبع صدا رو پیدا کنه

چشماش رو روی هم گذاشت و با دقت گوش داد صدا داشت از بین گل های کنارش میومد روی زمین زانو زد و با دقت نگاه کرد و گنجشک کوچیکی رو دید که روی زمین افتاده و بدنش خونی شده با دقت گشنجک رو توی دستاش گرفت و با تمام سرعتی که داشت به طرف عمارت دووید

cute babyWhere stories live. Discover now