00.09

6.1K 869 101
                                    

جانگ کوک

بعد از اینکه از خواب بلند شد با دیدن عروسکش توی بغلش ذوق کرد و محکم بغلش کرد "اونجا خیلی ترسیدی اره "

"... "

"باش نگران نباش الان من پیشتم قرار نیست اتفاقی برات بیوفته " و لبخند زد نگاهی به اطراف کرد ولی تهیونگ پیشش نبود احتمالا رفته بود و جانگ کوک باز هم قرار بود تا شب تنها تو اتاق بمونه

از جاش بلند شد و به سمت حمام رفت زخم هاش هنوزم درد میکردن ولی نه به اندازه دیروز بعد از دوش مختصری که گرفت لباس های جدیدش رو پوشید (همون هایی که تهیونگ گرفته بود) و مو هاشو خشک کرد

همینجوری که تو اتاق مشغول بود چشمش به سینی غذا و کاغذی که روش بود اوفتاد به طرفش رفت تا بتونه چیز هایی رو که رو کاغذ نوشته شدن رو بخونه

" بعد از خوردن صبحانت بیا طبقه پایین "
- ددی

جانگ کوک چند بار اون جمله رو خوند تا مطمعن بشه که اجازه داره از اتاق خارج بشه زود زود همه صبحانش رو خورد و بعد دووید جلوی ایینه نگاهی به سر وضش انداخت یک هودی زرد با شلوار گشاد ، شلوارش رو با شلوار جین سیاه رنگ عوض کرد و بعد دستی به موهاش کشید که هنوز مرطوب بود و بعد از مطمعن شدن از سر وضعش از اتاق خارج شد

.......
الان حدودا بیست دقیقه بود که تو راه بودن تهیونگ امروز بعد از خوردن صبحانش تصمیم گرفته بود که جانگ کوک رو هم با خودش بِبره شرکت تا الان برده ها و بیبی ها زیادی داشت ولی تا به حال هیچ کدومشون رو شرکت نبرده بود ولی جانگ کوک فرق میکرد میخاست هر لحظهش رو با دیدن اون پسر بگزرونه با صدای جانگ کوک که صداش میزد از فکر بیرون اومد

"ددی کجا داریم میریم" جانگ کوک گفت

"شرکت"....

پس از چند دقیقه ماشین جلوی یکی از اپارتمان شیشه ای بزرگ ایستاد که به نظر بزرگتر از اپارتمان های دیگه بود (اپارتمان همون شرکت🌁)

"پیاده شو "تهیونگ با لحن دستوری به جانگ کوک گفت پسر کوچکتر بدون مکث از ماشین پیاده شد و روبه روی دو در شیشه ای بزرگ ایستاد

"قبل از اینکه بری داخل خوب به حرفام گوش کن بیبی " تهیونگ گفت

و پسر کوچکتر سرش رو بالا اوورد و به ددیش نگاه کرد "جایی که قراره بریم پر از ادم های مختلفه و دوست ندارم باهاشون حرف بزنی یا بیش از حد بهشون نزدیک بشی "

جانگ کوک سرش رو به علامت تایید تکون داد "کلمات جانگ کوک"

"چشم ددی"

********
***********

تنها تو اتاق تهیونگ نشسته بود اون اتاق خیلی بزرگ بود و به جای دیوار دور تا دور اتاق شیشه ای بود

طوری که میتونستی کامل تمام کارکنانی که مشغول کار بودن رو ببینی ددیش الان یک ساعت بود که رفته بود و جانگ کوک مثل همیشه تنها بود حوصلش سر میرفت

cute babyWhere stories live. Discover now