00.13

5.3K 767 139
                                    

تهیونگ روی تختش دراز کشیده بود و صدای هق هق های جانگ کوک به شدت روی اعصباش بود اون پسر الان بیشتر از دو ساعت بود که داشت گریه میکرد

تهیونگ چند بار خاست بره پیشش و ازش دلیل گریه کردنه شو بپرسه ولی هر بار با خودش میگفت  چرا باید به اون پسر اهمیت بده براش مهم باشه که اون چرا داره گریه میکنه

بعد از چند دقیقه که  هق هق های جانگ کوک قطع شد پسر بزرگتر از روی تخت بلند شد و در اتاق جانگ کوک رو باز کرد  پسر کوچکتر رو در حالی که روی تخت مچاله شده بود و به خواب رفته بود دید دور چشماش قرمز بود و هنوز قطره های اشکش روی گونه هاش بودن

بهش نزدیک تر شد اون پسر تو خواب خیلی معصوم و زیبا میشد بعد از چند دقیقه که همینجوزی داشت جانگ کوک رو دید میزد ناخوداگاه لبخندی روی لبش ظاهر شد ولی زود به خودش اومد چرا داشت لبخند میزد بدون اینکه بیشتر راجب کارش فکر کنه از اتاق  جانگ کوک خارج شد  

از پله های عمارت پایین اومد و نگاهی به اطراف انداخت مثل اینکه خبری از دردسر جدیدش نبود با شنیدن صدای جیمین برگشت و نفسش رو با حرص بیرون داد

"ته داری دنبال من میگردی " تهیونگ نگاهی معنا داری به پسر روبه روش انداخت "چرا بایو دنبال تو بگردم "

جیمین که انگار از جواب که گرفته بود راضی نبود به تهیونگ نزدیک تر شد "میدونی که از دستت خیلی ناراحتم‌ چند ساعت  پیش غرورم رو پیش اون پسره شکستی "

تهیونگ لبخندی از روی رضایت برای کاری که کرده بود زد "ته یک چیزی بپرسم "

"نه " تهیونگ با قاطعیت جواب داد ( وای چقدر خوبه اینجوری بگی 😂)

جیمین توجهی به حرفش نکرد " کی قراره ازدواج کنیم "تهیونگ نگاه سردی به جیمین انداخت " چرا فکر میکنی من باهات ازدواج میکنم "

"چون مجبوری " جیمین با لبخند گفت

"نه اشتباه نکن من مجبور به هیچ کاری نیستم باور کن قبول میکنم تمام شرکتام بر شکست بشن ولی باهات ازدواج نکنم‌ "

جیمین که از این حرف تهیونگ شوکه شده بود بدون حرف از کنار تهیونگ رد  شد و از عمارت بیرون رفت تهیونگ لبخندی زد و وارد آشپزخونه شد

  خدمتکار ها با دیدیدنش زود برگشتن و تعظیم کردند برای جانگ کوک غذا ببرید و تاکیید میکنم مطمعن بشید که همشو میخوره

امشب کلی کار داشت و احتمالا تا صبح بر نمیگشت سوار ماشینش شد ولی قبل از روشن کردن ماشین گوشیش زنگ خورد "بگو "

  " قربان  همنطور که دستور داده بودید مَحَلِشونو پیدا کردیم "

"لوکیشنو برام بفرست "تهیونگ گفت و بدون حرف دیگه ای گوشی رو قطع کرد

cute babyWhere stories live. Discover now