00.25

4.4K 667 101
                                    

جانگ کوک با صدای دوش آب چشماشو باز کرد بدنش خیلی درد میکرد و با هر تکونی که میخورد بدتر میشد "چرا اینقدر بدنم درد میکنه ؟"جانگ کوک از خودش پرسید و نگاهی به خودش که کاملا لخت روی تخت بود انداخت

دیشب چه اتفاقی افتاده بود " عاشقتم ،خیلی خوشگلی" جانگ کوک با فکر کردن به اتفاق های دیشب هر لحظه بیشتر از قبل سرخ میشد

دیشب میتونست یکی از بهترین شب های عمرش باشه یک شب زیبا و دردناک پاهاش رو از تخت پایین انداخت تا بلند بشه ولی با حس درد بیشتر زیر لب ناله ای کرد

با شنیدن صدای در سرش رو بالا اوورد و با دیدن تهیونگ سریع پتو ی روی تخت رو ، روی خودش کشید " چرا اینقدر قرمز شدی حالت خوبه ؟ "تهیونگ پرسید

با این حرف پسر کوچکتر زود سرشو پایین انداخت و دستشو رو لپاش گذاشت " باید بری حموم میخوای کمکت کنم"

جانگ کوک نه قاطعی گفت و به خاطر اینکه نشون بده درد نداره از جاش بلند شد و همینجوری که داشت پتو رو با خودش میکشید لباشو گاز میگرفت که مبدا ناله ای از دهنش خارج‌ بشه "خودم انجامش میدم "جانگ کوک گفت و با هر زور و زحمتی بود خودش رو به حموم رسوند

تهیونگ نمیخواست اذیتش کنه پس باشه ای گفت و مشغول خشک کردن موهاش شد بعد از یک ساعت جانگ کوک و تهیونگ بلاخره داشتن صبحانه میخوردن چون حموم پسر کوچکتر خیلی طول کشیده بود

"ددی.. مخام یک چ..یزی ازت بپرسم" جانگ کوک بعد از کلنجار های زیاد با خودش رو به ددیش گفت

میخاست راجب اتفاق ها و حرف های دیشب ازش بپرسه " اگه راجبه شب قبله همش واقعی بود " تهیونگ که انگار مغز جانگ کوک رو خونده بود بدون اینکه اجازه سوال پرسیدن به بیبیش رو بده جوابش رو داد

" یعن..ی هم..ش.. همه ..ی حرفا..ت و.."

" اره بیبی حالا میشه انقدر فکر نکنی و صبحانت رو بخوری" جانگ کوک با تعجبی که سعی داشت پنهونش کنه
دیگه حرفی نزد و مشغول خوردن شد ...

" امروز تا شب کار دارم از اتاق بیرون نمیری و همینجا میمونی اگه چیزی هم لازم داشتی تلفن رو وردار به یک زن وصل میشه هر چیزی که خاستی بهش بگو " تهیونگ گفت و به تلفن سفید روی میز اشاره کرد

" باشه" تهیونگ لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونی بیبیش گذاشت و از اتاق خارج شد

جانگ کوک در حالی که داشت تمام سعیش رو میکرد که از ذوق و خوشحالی جیغ نکشه به طرف عروسکاش که روی میز بودند برگشت

"واو دیدید چی شد اصلا چطوری شد اینجوری شد اون دوستم داره.... ددی دوستم داره " جانگ کوک تقریبا جمله اخرش رو با فریاد گفت و به طرف عروسکاش دووید و عروسکی که تهیونگ خریده بود رو تو بغلش فشورد "دوسم دارههه"

****
*******
**********

شب شده بود و خیلی دیر وقت بود چند تا خانوم براش ناهار و شامش رو اورده بودند تو اتاقش ولی ددیش هنوز نیومده بود

گفته بود دیر میاد ولی الان خیلی دیر بود مطمعن بود اگه ددیش ببینه تا الان بیداره حتما دعواش میکنه ولی نمیتوونست بخوابه "ددی پس کجایی"جانگ کوک خیلی اروم گفت

تو همون لحظه با باز شدن در پیدا شدن قامت تهیونگ جانگ کوک نفس عمیقی کشید و لبخند بزرگی زد "ددی حالت خوبه؟ . .. و اینکه ببخشید که تا الان بیدار موندم ...." پسر کوچکتر داشت حرفاش رو تند تند به ددیش میزد

"کوک بسه باید سریع از اینجا بریم " تهیونگ این حرف رو گفت و دست جانگ کوک رو گرفت تا از اتاق بیرون ببره

" نه ددی صبر کن عروسک هام باید اونارو هم ببریم " جانگ کوک در حالی که داشت با بغض به عروسکاش نگاه میکرد و سعی داشت دستش رو ازاد کنه گفت

"ولشون کن ببیبی باید بریم "تهیونگ گفت و جانگ کوک رو بغل کرد و از اتاق بیرون اوورد و به ماشین جلوی در رسوند
کوک رو داخل ماشین گذاشت و خودش هم سوار شد "میریم فرودگاه سریع باش "تهیونگ رو به راننده گفت و ماشین بلافاصله به حرکت در اومد

صدای گلوله اسلحه ها و جیغ مردم به وضوح از پشت سرشون شنیده میشد گریه جانگ کوک شدت گرفته بود تهیونگ پسر کوچکتر رو بغل کرد " اروم باش بیبی "....

(یک ساعت بعد )‌

تهکوک الان تو هواپیما نشسته بودند و پسر بزرگتر با خشم به لپ تاپ رو به روش خیره شده بود "ددی کار تو چیه " جانگ کوک پرسید

"رئیس شرکتیم که خودت قبلا دیدی "تهیونگ در حالی که هنوز مشغول کار با لپ تاپ بود جواب داد

" کار واقعیت چیه ددی" تهیونگ با تعجب سرش رو بالا اوورد به پسر روبه روش که سعی داشت سر از مسائلی در بیاره خیره شد

" منظورت چیه؟"

"چرا همیشه اسلحه داری توی کمرت و توی اتاقت ،چرا همیشه کسایی هستن که دارن از دور ازمون محافظت میکنند یا چرا دفعه پیش زخمی اومدی خونه "

تهیونگ نمیدونست خوبه که درباره کارش به پسر کوچتر بگه یا نه ولی بلاخره باید بهش میگفت

"ببین کوک من ... مافیای یک گنگ بزرگ کره ام ادم میکشم ، دزدی میکنم ، مواد مخدر پخش میکنم ، برده میفروشم و خیلی کار های غیر قانونی دیگه ،... کار اصلی من اینه بیبی "(بدون سانسور همه چی رو گفت 😓)

جانگ کوک نمیتونست حرف های تهیونگ رو هضم کنه ددیش کسی بود که ادم ها رو میکشت و دزدی میکرد ..

دوباره چشماش داشت پر میشد نمخاست کسی که دوسش داره اینکاره باشه دوست نداشت ددیش این کار ها رو انجام بده

★*★*★
★*★*★*★
★*★*★*★*★

شلام

بازم ببخشید برای اینکه دیر اپ کردم اصلا وقت نداشتم که بنویسم ولیییی نوشتم 😊 و اینکه این پارت یکم بد شد 😖

نگید کمه 😒

شرط ووت برای پارت بعدی 185 هستش 🙃
کامنت یادتون نره 😄🍭🍬

cute babyWhere stories live. Discover now