نایل _ بازگشت شکوهمندانهات رو بهت تبریک میگم هری. و خوشحالم که برگشتی.
هری _ نمیدونی خودم چه قدر خوشحالم که برگشتم.
شان _ میبینیم، توی پوست خودت نمیگنجی.
هری خندید.
_ همین طوره. خب، دوباره قراره تا دفترم همراهی بشم جناب هوران؟نایل _ نه. من و شان، یه کارایی داریم توی اتاقم که میدونی ..
هری _ نه نه. نمیخوام بدونم.
شان خندید و به آرومی کراوات نایل رو گرفت و به سمت خودش کشید.
_ بعدا میبینمت هری.هری با خنده سرش رو تکون داد.
به سمت دفترش رفت و در زد؛ به هر حال، اون دفتر متعلق به شخص دیگهای هم بود.
در رو باز کرد و با لویی مواجه شد.با تعجب پرسید _ لو؟
لویی به سمت هری برگشت و لبخند زد.
_ سوپرایز!هری لویی رو بغل کرد.
+ تو، تو حسابدار جدیدی؟لویی خندید.
_ اگه له کردنم رو تموم نکنی، دیگه نیستم.+ وای، ببخشید.
_ مشکلی نداره عزی.. آم .. خب، تعطیلات خوش گذشت؟
+ تو میدونستی من اینجا کار میکنم؟!
_ امروز صبح نایل بهم گفت.
+ نایل؟
_ اون پسرهی هورنی چیزی بهت نگفته؟ من دوستشم.
+ پس چرا قبلا استخدام نشدی؟
_ چون که یه مدت اینجا نبودم.. رفته بودم .. یه سفری. قبلش هم یه جای دیگه کار میکردم.
+ کجا رفته بودی؟
_ ایتالیا.
+ من عاشق ایتالیام.
_ تاحالا رفتی؟
+ یه بار با مامان و بابام رفتم.. وقتی کوچیک بودم.
_ پس باید تنهایی هم بری.
هری خندید.
+ الان که دیگه نمیشه._ چرا؟
+ خب.. چون کار دارم. باید بیام سر کار.
_ هری. نگو نایل شوخی نمیکرد و تو واقعا پیشنهاد دو هفته مرخصی با حقوق رو رد کردی!
YOU ARE READING
Because Of Him ~[L.S]~
Fanfictionعشق فقط برای آدمهای شجاعه. شاید زمانی به عشق نزدیک باشی و بهش اهمیت ندی، ولی زمان درستش که باشه، همه چیز سر جای خودش قرار میگیره.