یکی از روزهای تعطیل هری بود و اون تصمیم گرفته بود که توی کل روز هیچ کار خاصی انجام نده.
بارها به سمت اون شماره رفته بود، ولی حتی توی گوشیش هم واردش نکرده بود. اصلا چرا باید این کار رو میکرد؟
ذهنش جواب داد " که باهاش دوست بشی. "
هری سرش رو تکون داد تا فکر اون پسر رو از ذهنش بیرون کنه.کریستوفر رو روی شکمش خوابوند.
بهش لبخند زد و دید که پسرکوچولوش جوابش رو با یه لبخند داد.+ به نظرت باید به اون شماره زنگ بزنم؟ یا پیام بدم؟
کار درستیه؟ نه به نظرم نیست.
دلم میخواد تمرکزم روی تو باشه. مسئولیت پذیری و این حرفا.
میدونستی چهار ماهه شدی؟ یعنی هشت ماه دیگه تولدته.
دو فصل و دو ماه دیگه. تا اون موقع یه عالمه تغییر کردی، بزرگتر شدی، شاید بتونی راه بری؟ شایدم حرف بزنی؟
میشه اولین چیزی که میگی هری باشه؟ اصلا چرا هری؟!
بگو بابا. آره این بهتره. از هری راحت تر هم هست.
اگه یاد نگرفتی بگی عمو یا لوک هم مهم نیست.کریستوفر دستش رو به سمت تتوی پرندهی هری دراز کرد.
هری خندید و باعث شد کریستوفر هم تکون بخوره.
دستش رو پشت پسرش گذاشت تا از روی شکمش نیافته.+ میخوای پرندهها رو بگیری؟ آره کریستوفر رابین قشنگم؟
احتمالا مامان بابات هردو سوپر مدل بودن.. آخه کدوم بیرحمی دلش میاد تو رو بذاره پیش یه غریبه؟ یعنی چیز .. نمیخوام به مامان بابات توهین بشه ها، ولی خب عجیبه دیگه.
تو خیلی نازی، و اونا خودشون رو از داشتن نعمتی مثل تو محروم کردن.
شاید.. فقط مامان داشتی؟ شاید مامانت تو رو نمیخواست؟
اگه من تو رو به دنیا آورده بودم، به هیچ وجه حاضر نبودم رهات کنم.کریستوفر رو بلند کرد؛ بوسهای لطیف روی گونهاش زد و دوباره پسر رو روی شکمش قرار داد.
+ چرا این قدر دوست داشتنی هستی؟ دلم نمیاد ازت جدا شم. با اینکه تقریبا کل زندگیم رو محدود کردی، و یه ماهه پام رو تو هیچ بار یا کلابی نذاشتم، ولی اصلا برام اهمیت نداره.
ناگهان لوک در اتاق رو باز کرد و روی تخت پرید.
هری کریستوفر رو محکم توی بغلش نگه داشته بود.+ چته؟
_ خسته ام!
+ خسته نباشی.
لوک خندید.
_ وای عشقم، ممنون. دیگه خسته نیستم.+ آخه چی کار کردی که خسته شی؟
_ کار کردم. رفتم یه لقمه نون دربیارم شکم شما دوتا رو سیر کنم.
هری بلند بلند خندید.
+ دیگه چی؟ نکنه خونه هم مال توئه؟
YOU ARE READING
Because Of Him ~[L.S]~
Fanfictionعشق فقط برای آدمهای شجاعه. شاید زمانی به عشق نزدیک باشی و بهش اهمیت ندی، ولی زمان درستش که باشه، همه چیز سر جای خودش قرار میگیره.