J: تهیونگ تو مجبور نیستی این همه وقت باهام حرف نزنی
J: من خیلی دوست دارم و میخوام بهت بگم
T: برای چی نمی تونی
J: چون این قراره همه چی رو عوض کنه
T: هممم باحاله
J: کام آن من بهت چندتا سرنخ دادم
T: آیش
T: خودم فهمیدم
T: ولی مشکل اینه تنها کسی که من میشناسم و به سرنخات میخوره جونگ کوکه
T: و این یه واقعیته که تو جونگ کوک نیستی(مترجم: موزه)
J: همم
J: چطور ممکنه واقعی باشهیادداشت مترجم: 1کا ووت
YOU ARE READING
ᴍᴇʀᴄʜ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionجونگ کوک یه خواننده سولو موفق با کلی طرفداره و کل زندگیش توی علایقش یعنی خوندن و رقصیدن خلاصه میشه. یه شب توی کافه اتفاقی یکی از همین طرفدارا ، یه پسر کیوت و خوشگل رو با سوییشرت خودش میبینه و تصمیم میگیره بهش شماره بده au/text/comedy ×من نیازی به نق...