T: تو کجایی؟
J: ببخش ته یه مشکل کاری برام پیش اومد
T: که نمی تونستی به من بگی؟
J: ببخشید....
T: گوک این رابطه داره گیجم میکنه
J: منظورت چیه
T: شاید گیج کننده بهترین توصیف نباشه ولی من نمیشناسمت، نمیدونم تو کی هستی
T: چطور میتونم با کسی که هیچی ازش نمیدونم باشم؟؟J: تو منو خیلی بهتر از چیزی که فکر میکنی میشناسی
T: آیش گوک من نمیدونم تو چه شکلی ای یا چند سالته
T: من امروز برای دیدنت ذوق داشتم اما تو منو پیچوندیJ: من یه مدت اونجا بودم، کنارت
T: داری چی بازی میکنی؟
(مترجم: منظورش اینه کوک داره باهاش بازی میکنه و بهش بگه چی بازیه تا اونم توش شرکت کنه یا همچین چیزی)
J: من بازی نمیکنم
T: جدی باش گوک من میخوام باهات آشنا شم، از قایم شدن پشت کوه دروغات دست بردار
J: من دروغ نمیگم!
J: چرا نمی فهمیT: نمیفهممش؟!
T: پس خودت بگوJ: من نمیتونم
T: چرا؟
J: چون نمیتونم
T: پس کی برمیگردی پیشم
J: جی جی کی
T: من نمیخوام باهات بازی کنم
J: منکه بهت گفتم!
Read
J: میدونم باورم نمیکنی ولی من عاشقتم قسم میخورم
یادداشت مترجم:ریدرای سوییتم من بعد رسیدن شرط میتونم هر وقت تونستم اپکنم اینکه همیشه زیر ده دقیقه اپ میکردم به این معنی نیست که وضیفمه. اگر یه نفرتونم کامنت بزاره متوجه میشم شرط رسیده نیاز نیس زیر پنج دقیقه سه نفر بهم بگن🧡🦊
![](https://img.wattpad.com/cover/245425411-288-k482762.jpg)
YOU ARE READING
ᴍᴇʀᴄʜ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionجونگ کوک یه خواننده سولو موفق با کلی طرفداره و کل زندگیش توی علایقش یعنی خوندن و رقصیدن خلاصه میشه. یه شب توی کافه اتفاقی یکی از همین طرفدارا ، یه پسر کیوت و خوشگل رو با سوییشرت خودش میبینه و تصمیم میگیره بهش شماره بده au/text/comedy ×من نیازی به نق...