تام سرشو تکون داد
:اره , تعدادشون کم شده ... مطمئنی ندیدنت ?
زین لنزهاشو دراورد و بعد کندن موی مصنوعیش انگشت فاکشو سمت تام گرفت
:اگه منو میشناختن زنده بودم که برگردم اینجا?
لیام سرفه ی ساختگی کرد و انگشتشو روی مانیتور گذاشت
:فکر میکنم واقعا بیخیالمون شدن
تام با دقت به مانیتور نگاه کرد
:منظورت چیه?
:تو فیلم یه هفته پیش اونا پنج نفر بودن ... الان کسی اینجا نیست !
زین هم که داشت چسب های روی صورتشو پاک میکرد پشت سر اون دوتا ایستاد و به جاییکه لیام اشاره میکرد چشم دوخت
ز :اره راست میگه
:به اچ زنگ میزنم , بنظرم باید آماده شیم
لیام لپتاپشو بست
:بنظرتون حالش خوبه ? منظورم اینه اون کلی بخیه داره تا یه هفته پیش هنوز خونریزی داشت
:راست میگه بهتره یکم دیگه صبر کنیم
زین ابروهاشو بالا برد و بهتر دید حرفی نزنه
:چی رو بعدا بگین ?
هر سه بدون هیچ درنگی سمت در چرخیدن و با دیدن هری از جا بلند شدن
همه به بدنش نگاه کردن , به صورتش ... انگار واقعیت داشت , اون به جلیقه به بدنش میبست تا فشاری که بخودش میاره باعث پارگی دوباره ی پوست و عضلاتش نشه ... اما عحیب تر از همه شلوار مشکی و جذبش , کفش های نوک تیز و پاشنه دار و بلوز سفید و کت چرمش بود !
هری که اونها میشناختن همیشه ونس میپوشید با استایل لش!
:این یه تولد دوباره اس ... بشینید پسرا
حتی لنگ هم نمیزد !
دستشو راحت تکون میداد و انگار نه انگار دوبار جراحیش کردن !:میشه اونجوری نگاه نکنین ? من خوبم !
روی مبل نشست
:خب چه خبر شده
پشت سر هری بقیه ی پسر ها هم وارد خونه شدن و هرکدوم یه طرف نشستن
:خب , همونطور که میدونی
زین نذاشت لیام حرفشو تموم کنه و جلو اومد , رو به روی هری نشست و شروع کرد به حرف زدن
:همونطور که همه میدونیم ... افراد رئیس یک ماهه دارن زاغ سیاه اینجا رو چوب میزنن , منتظرن یه پولی به حسابمون بیاد تا چکش کنن حتی روز به روز آمار وسایلمونو میگرفتن , یک ماهه نه اسلحه داریم نه پول نه هیچ چیزی که اونا ازش بترسن
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...