لویی دست لیام و گرفت و نگاهی به صورت زخمیش کرد:من خوبم لویی ... زین و هم ببر , بهتره برید وسایل و جمع کنین
:نه امکان نداره , من همینجا پیش تویه احمق نفهم دست و پاچلفتی میمونم ... فکر نکن چیزی تموم شده , هنوز یه سری حرفا مونده بهت بزنم ... وقتیم خوب شدی یه کتک مفصل پیش من جایزه داری
لویی آهی کشید و دست لیام و ول کرد , شونه های زین و گرفت
:بهتره خشم عاشقانه اتو متوقف کنی , بالا اوضاع اصلا خوب نبود ... بهتره بریم وسایل و جمع کنیم
سباستین که تمام مدت دستاشو پشتش بهم قفل کرده بود نگاهی به زین کرد و سمتش رفت , با گرفتن دست زین با دست دیگه اش روی اون دست بزرگ زد
:عمو لی لی خیلی خوبه لطفا مهربون باش باهاش ... اووم , ما الان باید کیسه ی بار و از دوش هم برداریم ... درست گفتم ?
زین لبخندی زد و سباستین و بلند کرد و تو بغل گرفت
:خدای من ... تقریبا درسته در واقع میگیم , باری رو از دوش برداریم
باستی ابروهاشو بالا برد و به ریش های زین نگاه کرد
:حالا میشه بریم و بار روی دوش پسرارو برداریم ?
:البته ....
برگشت و نگاه معناداری به لیام کرد
:من برمیگردم جناب بتمن
و بعد همراه باستی و لویی از اتاق بیرون اومدن
زین باستی رو زمین نذاشت و همونطور که بغلش بود پله هارو بالا رفت:اچ اتاق مخصوص داره ? برای درمان مثلا !
زین سرشو تکون داد
:نه , درمانگاه همونیه که دیدی ... مگه چیزی شده ?
:فیلیکس اونو برد تو اتاق و درمورد گلوله ای که خورده حرف زد ... من اونقدر نگران باستی بودم که تومه زیادی نکردم ولی ... اونقدر داغون بود که وقتی حرف میزد هم خونریزی داشت
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...