🚦15🚦

685 195 223
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


از پله ها بالا رفت و با ترس از اینکه نمیدونست با چی رو به رو میشه مدام پشت سر خودشو نگاه میکرد
خودشو به دیوار چسبونده بود و هر جایی که احتمال داشت یکی یه هو سمتش بیاد و میپایید

وقتی بعد اونهمه تیر اندازی بلاخره خبری از شلیک نبود , راحت تر میتونست جلو بره

اما شنیدن صدای تیراندازی دوباره روی پله نشست و دستاشو رو سرش گذاشت ... فقط دو تیر و دیگه صدایی نیومد

بعد چند لحظه از جاش بلند شد , اسلحه اشو سفت گرفت و دستاشو بالا اورد , آب دهنشو قورت داد و اخرین پله رو بالا رفت و خواست سمت سالن بچرخه که با دیدن افراد مسلحی که چند دقیقه ی پیش همراهشون به این خونه اومده بود , احساس امنیت کرد

همه اسلحه هاشونو پایین اورده بودن و دور چیزی یا کسی حلقه زده بهش نگاه میکردن

لویی جلو تر رفت که یکی از اون افراد سمتش چرخید
لویی دستاشو بالا برد

:من خودی ام , خودی ام

سمتش اومد و اسلحه رو از لویی گرفت که صدای بلندی دستور داد همه ساختمونو تخلیه کنن

لویی کنار ایستاد و به رفتن اون افراد نگاه کرد , مثل کسی که به سرش ضربه زده باشن و اونو تو برهوت ترین بیابون دنیا رها کرده باشن ... بدون هیچ ایده ای

وقتی اخرین نفر اون سالن و ترک کرد لویی سرشو چرخوند و به وسط سالن خیره شد
جایی که یه مرد کت شلواری یقه ی یه مرد دیگه رو گرفته بود , با دست های خونیش..... روش خیمه زده بود و موهای بلندش که هنوز بخاطر روغنی بودنشون لخت و تار به تار اویزون شده بودن مشتشو برای ضربه ی بعدی بالا اورده بود


:من و بخاطر بسپار , منو بیاد بیار ... وقتی تو جهنم بازم میام سراغت و تیکه تیکه ات میکنم آشغال

مشت آخر ! ضربه ای که مرد و پخش زمین کرد و دیگری رو بلند کرد

:من ...هری استایلزم , پدری که مزاحمای پسراشو به ناظم مدرسه حواله نمیده ... میکشه , میفهمی? ... می.کشه

Driver Where stories live. Discover now