داخل ماشین نه لویی حرف میزد , نه سباستین
و همین مسیر رو طولانی تر از حالت عادیش کرده بودلویی گاهی پسرشو نگاه میکرد و میخواست چیزی بگه اما , سری که سب پایین انداخته بود و نگاهی دستکش های دستش داشت ... فضایی برای حرف زدن ایجاد نمیکرد
بعد از سه ساعت رانندگی , لویی سرعتشو کم کرد و دنبال نقطه ای که داخل جی پی اس مشخص شده بود گشت
یه خونه ی سه خوابه بنظر میرسید ... بزرگ و برای یه خانواده ی پرجمعیت امریکایی یه جای عالی بحساب میومد
انگار هری از عمد اینجارو انتخاب کرده , هم نزدیک باشگاه هم نزدیک مدرسه ی سباستین ... که از قبل اونجا ثبت نام شده بود
:پیاده شو باستی
در ماشین و باز کرد و با دیدن کامیون وسایلشون که دنبال ماشین اومده بود , ناراحتیش چند برابر شد
:برو تو خونه و اتاقتو انتخاب کن
:نمیخوای کمک کنم ?
لویی موهای باستی رو دست کشید
:بیبی , تو تا الانم کلی به من کمک کردی ... برو تو عزیزم
باستی دستکش هاشو به سینه اش چسبوند و بعد گرفتن کلید از لویی سمت خونه رفت
..........
یک ماه بعد
تام کنار در ایستاد و نگاهی به زین کرد
:چی شد ?
زین از کنار تام رد شد و بعد اینکه داخل خونه رفت کیفشو پرت کرد روی مبل و عینکشو دراورد
فلش رو از دوربین جدا کرد و بعد سمت لیام پرت کرد
:هر چی بود تو فلشه , اونجوری نگام نکن
تام حالا بیخیال زین شد و سمت لیام رفت تا کنارش بشینه و بفهمه زین چی گیر اورده
:این برای دوربین های مدار بسته ی همونجاست ... فیلم خیابونی که به اینجا ختم میشه رو هم گرفتم
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...