🚦6🚦

709 222 263
                                    

لویی جلوی در بیمارستان روی پله ها نشست و به انگشتاش نگاه کرد به کفش هاش که دو سال پیش برای تولدش کادو گرفته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لویی جلوی در بیمارستان روی پله ها نشست و به انگشتاش نگاه کرد
به کفش هاش که دو سال پیش برای تولدش کادو گرفته بود

نفس عمیقی کشید و اسمون و نگاه کرد , پلک زد و دستاشو دوطرف بدنش رو پله گذاشت

سرشو چرخوند و به حیاط نگاه کرد به آدم هایی که در حال رفت و آمد بودن
به پرستار هایی که کنار بوفه مشغول خوردن کافه بودن

:اقای تاملینسون ?

سرشو چرخوند و با دیدن زنی با موهای کوتاه و طلایی لبخندی زد

:بله ?

:حال همسرتون چطوره ?

:شما ...

:من مسئول بیمار نیستم فقط اسمشونو شنیدم و وقتی متوجه شدم راننده ی شماره ی یک مسابقات نسکار روی تخت بیمارستانه تازه فهمیدم چرا چهار سال پیش از مسابقات کناره گیری کرد

لویی که فکر نمیکرد یه زن تو این سن به مسابقات نسکار علاقه ای داشته باشه با تعجب سمتش چرخید تا دید بهتری بهش داشته باشه

:عام ... ممنونم ?

:مشکلی نیست فقط , من و همسرم طرفدارش بودیم واقعا عالی بود

لویی سرشو پایین انداخت و لباشو بهم فشار داد

:راستش , این "بود " خیلی آزارم میده خانوم ...

:اوه متاسفم , بِوِرلی

:خانوم بورلی

:خودتون درخواست عمل دادین ?

:فکر میکردم پرونده های بیمار ها محرمانه اس

:عا ... نه نه من فقط یه جورایی شنیدم باور کنین اصلا قصد بدی نداشتم فقط خواستم بگم ایشون چند ساله دارن با این بیماری دست و پنجه نرم میکنن و بدنشون اصلا توان اینهمه فشار و نداره


لویی اخم هاشو تو هم برد و از جاش بلند شد

:یعنی میگی بذارم بمیره ?

:نه , میگم بذارین روند شیمی درمانی جلو بره , اینجوری ....

:تاحالا شیمی درمانی رو از نزدیک دیدی? تاحالا دیدی اسید روی پوست بریزه و آب شدنشو بفهمی ? همسر من جلوی چشمام آب شد یه قهرمان ۸۴ کیلویی الان به یه استخون ۵۳ کیلویی تبدیل شده

Driver Where stories live. Discover now