⚔️مبارزه بیست و نهم: دوراهی⚔️

Почніть із самого початку
                                    

هیونهه باشه‌ای گفت و تماس رو قطع کرد.

جونگین چمدونش رو ول کرد در همون حال که روی تخت نشست شماره چانیول رو گرفت.

بر خلاف همیشه اینبار خیلی طول کشید تا پسر به تماسش جواب بده و هر لحظه نگرانی جونگین بیشتر میشد تا این که بالاخره تماس وصل شد

"چان، تو با بکی؟!"

"نه... چطور مگه؟"

با این حرف جونگین نفسش رو کلافه بیرون داد و لبش رو داخل دهنش برد
"نمی‌دونم از سر شب رفته بیرون و هنوز برنگشته، تلفنش رو هم جواب نمیده!"

"نه به من چیزی نگفته"

"هوف، باشه قطع میکنم"

"جونگین اگه خبری شد حتما بهم زنگ بزن، ساعتش مهم نیست!"

قبل از این که قطع کنه صدای چانیول رو شنید و با "اوهوم" آرومی که زمزمه کرد تماس رو قطع کرد.

پلک هاش رو محکم روی هم فشرد و سرش رو بین دست هاش گرفت.

چانیول دوست پسرش بود و جونگین دوست صمیمیش، بکهیون هم به جز اون دوتا با بقیه رابطه صمیمانه‌ای نداشت و زمانی که هیچکدومشون خبری ازش نداشتن یعنی واقعا یه مشکل جدی وجود داشت!

با ضرب از جاش بلند شد و از اتاقش بیرون اومد.

"جونگین کجا میری؟"

صدای مادرش باعث شد قبل این از خونه خارج شه سمت مادر و پدرش برگرده.

"بکهیون... فکر کنم گم شده حال خاله بده دارم میرم، شاید مجبور بریم ایستگاه پلیس"

"بکهیون؟!"

مادرش با تعجب پرسید و جونگین فقط تونست سرش رو تکون بده

"من باید برم"

"باشه، اگه خواستید جایی برید بگو من میرسونمتون"

قبل از این که از خونه خارج شه پدرش گفت و جونگین لبخند قدردانی زد.

فردا عصر به مقصد چین پرواز داشتن و وضع خونه واقعا بهم ریخته بود اما بکهیون خیلی مهم تر از این چیزا بود.

سریع سمت خونه اون دوست خیابون دوید و زنگ رو زد.

هیونهه که انتظار داشت بکهیون پشت در باشه، در رو با ذوق باز کرد ولی وقتی جونگین رو دید دوباره قیافش پر از نگرانی شد.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now