part17

1.9K 207 39
                                    

به سمتش رفت و چونشو تو دستش فشار داد و داد بلندی زد که با وجود بلند بودن صدایه موزیکی که پخش میشد باز هم به گوش همه رسیده بود
+داشتی چه گوهی میخوردی ها ؟؟
جین با اینکه بغض کرده بود و ضربان قلبش از ترس مرد بلند قد رو به روش بالا رفته بود باز هم جسارتش رو از دست نداده بود
-مثل تو ، واسه خودم دنبال سکس پارتنر جدید میگشتم ، کسی که بتونه نیازم و بر طرف کنه ، آخه میدونی من یه هرز..
حرفش با دستی که به دهنش کوبیده شد نصفه موند ، با حیرت دستش رو رویه دهنش گذاشت و به رو به روش خیره شد .
نامجون به سمت لباس جین رفت و به زور تنش کرد ، جین هنوز تو شک بودو توان مخالفت نداشت ، وقتی به خودش اومد که نامجون مچ دستش رو محکم گرفته بودو اون رو به سمت در خروجی بار میبرد ، مرد روبه روش بشدت عصبانی به نظر میومد و جین این رو درک نمیکرد
مگه نگفته بود تکراری شده ؟ مگه نگفته بود دیگه نمیخوادش ؟ پس الان اینجا چیکار میکرد ،
با اون دستی که رو دهنش فرود اومده بود مستی کلن از سرش پریده بودو تازه داشت به این فکر میکرد که قرار بود چه غلط گنده ای انجام بده ، اون اهل خیانت نبود
اما این که خیانت به حساب نمیومد ، نامجون باهاش کات کرده بود
پوفی از سردرگمی کشیدو سعی کرد دستشو از دستایه مرد خیانتکاری که داشت مچش رو خورد میکرد بیرون بکشه پس همونطور که خودشو تکون میداد جیغ زد
-ولم کن روانییییی ، برو با دوسپسرت راند نمیدونم چندومت رو برووو چیکاره من داری ها؟؟ اصن ماله خودمه دلم میخاد بدمممممم
حالا دیگه به بیرون بار رسیده بودن ، نامجون چشمایه به خون نشستش رو تو چشمایه جین که کمی ترسیده بود دوخت و از بین دندونایه چفت شدش  غرید
+اگه فقط یک کلمه ی دیگه حرف بزنی همینجا وسط خیابون نیازتو بر طرف میکنم
و بعد به سمت ماشین هلش داد و پرتش کرد تو ماشین
جین هم از ترس عکس العمل نامجون هیچی نمیگفت و فقط میخواست ببینه ته این ماجرا به کجا ختم میشه
نامجون به سمت بیرون شهر میروند و این جینو بیشتر میترسوند ، تصمیم گرفت بپرسه
-میشه حداقل بگی کجا میریم؟
+نه
-دوسپسرت ناراحت نشه با یه هرز..
با داد نامجون خفه شد و سرشو پایین انداخت
+خفه شووووو ، جین فقط خفه شووو
نامجون بعد از سه ساعت رانندگی بی وقفه جلویه یه کلبه قدیمی وسط ناکجا آباد نگه داشت و از ماشین پیاده شد جین کمربندشو باز کردو داشت از ماشین پیاده میشد که نامجون اونو کشیدو به سمت کلبه برد و تو کلبه پرتش کرد ، بعد از اینکه درو با صدایه نفرت انگیزه جیرجیرش بست به سمت جین رفت و تو صورتش داد زد
+اگه نمیرسیدم میخاستی بهش بدیییییی؟؟؟؟
جین یاده تهیونگ و حرفاش افتاد و حالا دوتا موضوع برایه طلبکار بودن داشت  ،  واقعن عصبی و ناراحت بود ، ته قلبش تنفر داشت ریشه میزد ،
پس بلند تر از نامجون داد زد
-تو طلبکاری؟؟؟؟ هانننننن؟؟ تو طلبکاری؟  رفتی با یکی دیگه ، باهاش  خابیدییی ،  و تمام این مدت از سمت تهیونگ اومده بودی تا...هقق
به اینجایه جملش که رسید  دیگه نتونست فشار اون حجم زیاد بغض رو تحمل کنه و جملش با هقی که زد شکست همونطور که اشکاش رو گونش میغلطیدن جملشو کامل کرد
+و تو اومده بودی تا ..منو به بازی بگیری
و بعد به چشمایه نامجون خیره شد
نامجون با دهن باز به جین نگاه کرد ، اینطور نبود اون جین رو با تمام وجودش میپرستید ، با تمام قلبش دوسش داشت و عاشقش بود ، اینطور که اون فکر میکرد نبود ، هیچی اونطوری که جین فکر میکرد نبود، به چشمایه جین که خیره شد بغض کرد ، اون چشم ها
اونا دیگه دوسش نداشتن
-----------------------------------------

تهیونگ لای چشماشو به آرومی باز کردو دستاشو دید که  دور بدن لخت کوک  حلقه شده بود ، از این حسی که کنارش داشت راضی بود ، انگار همون یه شب شکنجه به اندازه کافی روحش رو جلا داده بود ، و حتی شاید، شاید پشیمون بود، اون خوب میدونست که هیچوقت به کوک به عنوان یه دوست نگاه نکرده بود اما اون حسی رو هم که داشت رو نمیفهمید ، اما الآن شاید میتونست روش اسمی بزاره ، خب شاید ، شاید دوستش داشت هوم؟ کی میدونست؟ حتی خودش هم نمیدونست!! حتی نمیدونست که چطور انقد یهویی نرم شده و شده اون تهیونگ چند ساله پیش (ماهم نمیدونیم بیبی😔نویسنده مرموز بازی در میاورد [شمالی هایه عزیز مولع سگ بازی خودمون😂] 😂الکی مثلن من نمیدونم😂)
بوسه ای به نوک دماغ کوک زد ، بعد چشم هاش ، بعد پیشونیش ، بعد لپاش ، بعد چونش ، و در نهایت لب هاش و  گاز گرفت که کوک تو خواب و بیداری آخی گفت و بعد یه چشمش رو باز کرد و با صدایه گرفته که ناشی از خواب بود گفت
-هنوزم وحشی من خودم یه عالمه درد دارم تو اینم بهش اضافه میکنی
تهیونگ یاده بیرحمیه دو شب قبلش و حس قشنگ دیشبش افتادو نگران کوک شد
+اوههه یادم نبود ، کوکی خوبی؟ خیلی درد داری ؟؟
کوک لبخندی زدو از خدا به خاطر داشتن تهیونگ قدیمی تشکر کرد ، اون دلش برای اون آغوش گرم تنگ شده بود ، درسته تهیونگ بهش تجاوز کرده بود، شکنجش کرده بود ، کلی درد روحی و جسمی بهش داده بود ،اما این که دلیل نمیشد ته تهشو دوست نداشته باشه میشد؟
-اگه توجه کنی بعد از اون اتفاق دکتر گفت که نباید تا حداقل یک هفته سکسی داشته باشم و خب ما همین دیشب سکس داشتیم پس طبیعیه که دردم زیاد باشه ته ته
تهیونگ اخم کیوتی کرد
+میخای بگی دیشب و دوست نداشتی
داشت ، کوک شب قبلش رو دوست داشت ، کوک لحظه به لحظه ای کناره تهیونگ بود رو دوست داشت ، کوک تهیونگشرو دوست داشت ، روحیه سادیسمیه تهیونگ رو دوست داشت ، حتی دردی رو هم که تهیونگ باعثش بود رو دوست داشت لبخندی زدو همونطور که انگشتش مسیره بین سیبک گلو  و سینه تهیونگ رو طی میکرد گفت
-دوسش داشتم
و بعد صورتش رو به صورت تهیونگ نزدیک کردو لباش رو مماس به  لب هایه تهیونگ متوقف کرد و لب زد
-بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی
و بعد بوسه ای رو رویه لب هایه تهیونگ کاشت که حتی اگه کسی از دور هم میدید میتونست عشق توش رو حس کنه ، چه برسه به تهیونگ که اون لب ها اون عشق رو ، روی لب های خودش کاشته بودن ، 
از احساس های مختلفی که از شب قبل تا به اون لحظه تجربه کرده بود انقد راضی بود که دلش میخاست زمان برایه همیشه تو همون چند ساعت متوقف بشه
مطمئن شده بود کوکی کسی نبود جز
<<عشق بچگیاش>>
------------------------
                                           ------------------------

فکر کردین میزارم تو این پارت بفهمین دقیقن چه اتفاق فاکی بین نامجین افتاده؟
نحححححح گفتم که قراره روحیه سادیسمیع سولمیتم رو قرض بگیرم😎😎😂

تا بعد بیبی بچ هایع من 😎😗

Life or slavery ?जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें