part10

2.2K 281 59
                                    

[[[[[[[[[[[[[[[[[ تهیونگ (فلش بک )]]]]]]]]]]]]]]
+نامجون
-هوم
+میخام برم تو کاخم
نامجون ک از حرفم  شکه شده بود به یونگی نگاه کرد و یونگی گفت
- این منطقی نامجون منم اگه جاش بودم دلم میخواست برم یه جایه خوب زندگی کنم و راحت باشم نه اینجا ک از به لونه مرغ بد تره و واسه در آوردن اجارش باید سگ دو بزنه حالام که فهمیده کلی مال و اموال داره تهشم اینه که وارد باند پدرش بشه
نامجون اخمی کردو گفت
-اصن اون قسمتش که گفتم آدمارو میکشن و اعضایه بدنشونو قاچاق میکنن و شنیدین ؟؟؟؟
+آرهههه اما اونی ک این کارو میکنه من نیستم افرادی که زیر دسم کار میکنن پس اهمیتی نداره من واسه گرفتن انتقام از کوک بهشون نیاز دارم
یونگی و نامجون همزمان داد زدن
=چییییییییییی
نامجون گفت
-اما فکر میکردم دوسش  داشتی
+درست حدس زدی نامییی دوسش داشتمم دقت کن داشتم
-ینی چی واسه کاری ک توش سهمی نداشته باید مجازات بشه؟
+دقیقن من نمیتونم از خون بابام بگذرم
یونگی پوزخندی زدو گفت
-اونی که شب تا صبح کتکت میزد و سیگارشو رو پوستت خاموش میکرد و حرومزاده خطابت میکردو ازش متنفر بودی بابایه من بود فکر کنم ،میدونی ته تو از پس زده شدنت و اینکه نتونستی بکنیش دلخوری ن واسه خون بابات
(((((((((((((((( تهیونگ [زمان حال ]))))))))))))))
بعد از اینکه از حموم برگشتم داشتم موهامو خشک
میکردم که سوجونگ بهم زنگ زد
+بله
- رئیس من به جونگ کوک زنگ زدم و اونم قبول کرد
+ چی ... ینی تو گفتی برده جنسی بشه و اونم گفت باشه
- نپرسید قراره چیکار کنه تا فهمید پول چقده گفت باشه فکر میکنم کیم سوکجین خیلی براش عزیزه
+اره خیلی واسش عزیزه ،کی قرار گذاشتی باهاش
-فردا یازده صبح
+اوکی
بعد از اینکه قطع کردم رو تختم ولو شدم ، دستامو گذاشتم زیرسرم و به سقف خیره شدم اولین باری که اومدم تو این اتاق همه چی واسم گنگ بود اینکه  از یه لونه مرغ تو به یه خونه پونصد متری اومده بودم فقط یه چیز و بهم یاد آور میکرد اونم این بود که تنها جایی که اون مرد به اصطلاح پدر بدردم خورده بود همینجا بود .
نمیدونستم بعد از ده سال  باید باهاش چجوری برخورد کنم ، باید بهش چی بگم
فقط یه ذوق خاصی ته دلم احساس میکردم که  حتی برام  قابل درکم نبود
همونطور که به سقف خیره شده بودم چشمام سنگین شدو خوابم برد ، صبح وقتی چشمامو باز کردم ساعت ده و نیم بود ، گندش بزنن دیرم شده بود با سرعت از تختم پایین اومدم و به سمت حموم رفتم بعد از یه دوش کوچیکی که  گرفتم لباسامو تنم کردم وبه آشپز خونه رفتم یه لقمه کوچیک کره مربا برداشتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم
خب ساعت تازه یازده شده بود وقت داشتم با اشاره سرم به راننده فهموندم که حرکت کنه ـ
- آقا رسیدیم
بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم و عینکم و رو صورتم جا به جا کردم وقتی در اتاق سوجونگ و باز کردم اولین چیزی که شندیم صدایه کوک بود که میگفت
- ت. ته...تهیونگ؟
+آره من ،
با بهت سرشو ب عقب چرخوندو با چشمایه خیس نگام کرد
- چرا
+چراشو میفهمی بیبی بوی
و بعدش دستشو کشیدم و به سمت ماشین بردمش ،جالب بود انقد جینو دوست داشت ک حتی مخالفتی هم نمیکرد ، نمیدونم ک چرا داشتم حسودی میکردم ،آره خودمو ک نمیتونم گول بزنم من داشتم حسودی میکردم ، حسادتی ک اصن منطقی نبود ، تنها چیزی ک سعی میکردم تو مغزم فرو کنم این بود ک قرارع انتقام بگیرم قرار نیست عاشقش بشم  ،
پرتش کردم تو ماشین که یه آخ ریزی گفت
+ ببین اولین قانون اینه تو از درد یا لذت که البته فک نمیکنم لذت زیادی واست ترتیب دیده باشم  میتونی ناله کنی دقت کن ناله کنی اخ و اوخ و این چیزا تنبیه داره
خم شدم و زیر گوشش خیلی آروم گفتم
+چون من پول دادم واست تا ناله هایه تحرک کنندتو بشنوم 
و بعدش صدامو بردم بالا و گفتم
+نه این اصوات بی معنیو
تمام مدت از چهرش فقط یه چیزو میشد فهمید که من اولین قدمم رو با موفقیت برداشتم و اون له کردن قلبش بود .
تو ماشین تصمیم گرفتم که همین امروز شکنجشو شروع کنم وقتی به خونه رسیدیم میشه گفت تقریبن از ماشین پرتش کردم پایین ، چشمایه کوک ک از دیدن خونه گشاد شده بود خب حقم داشت ،یکی از خدمتکارا رو صدا کردم و گفتم ک کوک رو تو بلک روم آماده کنن ، همه از رد روم  استفاده میکنن اما من مثل همه نیستم ، چون باید به اون پسر بفهمون هیچ قسمتی از زندگیش رنگی نیست حتی اتاقی ک توش باید به فاک بره البته یه چیز فرا تر از به فاک رفتن .
کت چرممو از تو تنم در آوردم رو تخت پرتش کردم و همونجا کناره کتم نشستم و سرمو تو دستام گرفتم میخاستم برم تو بلک روم  اما نمیدونستم که چرا قلبم اجازه حرکت رو بهم نمیده یک بار دیگ به خودم یادآور شدم
+مامان باباش باباتو کشتن ، اون تورو پس زده ، اون تورو پس زده ، اون تورو پس زده  ، تکرار کن ، بیشتر با خودت تکرار کن ، هیچکس حق نداره تهیونگ و پس بزنه احمق اینو تو مغزت فرو کن ...

***********************************
خدمتکار: آقا لطفن لج نکنید بزارید و سریع تر برهنه شید چو اگه ارباب سر برسن و شمارو هنوز با لباس ببینن تنبیه بدتری در انتظارتونه
کوک: برام مهم نیستتتت
خدمتکار سرشو پایین انداخت و آروم گفت : برایه من مهمه چون دلم نمیخواد دوباره پشتم رو بسوزونه
کوک تا حرف خدمتکارو شنید چشماش از چیزی ک بود گرد تر شد باورش نمیشد که یه آدم چجوری میتونه انقدر تغییر کنه ‌، باورش نمیشد ک این تهیونگ همون تهیونگ ده ساله پیش باشه ، واسه اینکه اون آشغال  خدمتکاره بدبخت رو هم عذاب نده به خدمتکار گفت
-میشه از اتاق بیرون بری چون ، خب ، خجالت میکشم جلوت درشون بیارم
خدمتکارم لبخند زدو بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت . کوک هم با چشمایی ک دوباره توش ابر هایه بارونی جمع شده بودن آحرین چیزی ک تنش بود ینی باکسرش  رو هم در آورد و دستشو جلو عضوش گذاشت و ایستاد تازه وقت کرده بود که به اطرافش یه نگاهی بندازه یه اتاق با رنگ مشکی که اونو یاده زندگیش مینداخت ، تو این ده سال بعد از اونشب زندگیش بدون تهیونگ تیره و تار شده بود ، تهیونگی که الان قصد تجاوز بهشو داشت ، رویه دیوار هایه اتاق پر از شلاغ هایه مختلف بود و یه
کمد که توش پر از شمع ها با رنگ هایه مختلف بود حتی تصور برخورد اون شلاق ها با بدنش هم دردناک بود چشماشو از تصور درد بست و وقتی باز کرد قامت تهیونگو تو چهارچوب در دید که با یه پوزخند بهش خیره شده بود ، هرچند رونهای تو پر و  بوت هایه گرد کوک خیره شدن هم داشت به سمت ته رفت و جلوش وایساد و چنگی به یه لپ باسن کوک زد که باعث پریدن کوک شد سرشو به سر کوک نزدیک کرد و و چند اینچی لبایه کوک با نفس هایه سنگین گفت
+ بیبی تویینک بودنت بیشتر وادارم میکنه تا اذیتت کنم
(تویینک: پسرانی با بدنی بی مو ، جوان وظریف که در نگاه اول باتم به نظر میرسن [معنیش دقیق نیست و تحت الفظیع ]. )
بعد از حرفی که زد دست هایه کوک رو به سقف بست و آویزونش کرد طوری ک کامل معلق بشه و به سمت دردناک ترین شلاقش رفت شلاقی ک روش پر از میخ بود و این شلاق  به این معنی بود که کوک اونروز خون زیادی رو از دست میداد
**********************************
ریدر هایه عزیز چیزی به نام کامنت وجود داره لطفن کامنت بزارین خو اگه خوشتون نیومدع تو کامنت هیت بدید و اگه خوشتون اومده کامنت بزارین و منو خوشحال کنید با این وضع واقعا به سرم میزنه بوکو دیلیلت کنم😑 و مثل همیشه دوستون دارم بوستون دارم بای ❤

Life or slavery ?Where stories live. Discover now