~~~~~~~~   ~~~  ~~~~~~~~~~
بعد از اینکه کارایه ترخیص کوک رو انجام داد گوشیش رو از جیبش در آورد و به نامجون زنگ زد .
خب اون احمق نبود ،متوجه شده بود که نامجون از طرف تهیونگ بوده و تمام این مدت داشت به بازیش میگرفت ،بغضی که تو گلوش بود با خوردن باد سردی که وقتی از بیمارستان خازج شده بود به صورتش خورده بود ترکید .
اون ده بار به نامجون زنگ زد اما اون جواب نداد ، با خودش فکر میکرد لابد الان که تهیونگ به خاستش رسیده بود، کار نامجون تموم شده بود و پس دیگه نیازی به جین نداشت ، اما..
اما جواب قلب شکسته جین و کی میداد ؟
سوار تاکسی شد همون لحظه ابر هایه بارونی به آسمون حجوم آوردن و بعد از غرش ترسناکی شروع به باریدن کردن ، دفترچه کوچیکش رو از تو جیبش در آورد و شروع کرد به نوشتن (من یه دفترچه کوچیک دارم که همه جا با خودم میبرمش و وقتی حالم بد شد توش خیلی دلی مینویسم ، عکسشو این پایین میزارم.)

انسان هایه کاغذی
نمونه پیشرفته تری از دستمال کاغذیست که شما
میتوانید با آن احساساتتان را پاک کنید و سپس پس از مچاله کردنش به سویه سطل آشغال واقعیت ها پرتابش کنید

با قطره اشکی که رویه کاغذ دفترچش چکید دست از نوشتن برداشت و به رو به روش خیره شد ،پول و به راننده داد و از ماشین پیاده شد ‌، شروع کرد به قدم زدن و فقط به این فکر میکرد که چرا ؟؟
دونه هایه بارون به سر و شونه هاش شلاق میزدن و اون بی توجه به همه چیز به این فکر میکرد که چرا هروقت میومد طعم خوشبختی و احساس کنه زندگی به حلقش ضربه میزدو باعث میشد که همشو بالا بیاره
به خودش که اومد، خودشو جلویه در خونه نامجون دید ، همچین بدم نشده بود ، باید باهاش حرف میزد.
به سمت در رفت و رمز درو زد و وارد خونه شد .
کت خیسشو رو کاناپه پرت کرد ، خبری از نامجون نبود از راه رویی که تهش به اتاق خواب نامجون ختم میشد یه سری صدا هایه نامفهوم میومد ،با چشمایی ریز به سمت راه رو قدم برداشت و هرچقدر نزدیک تر میشد بیشتر خدا خدا میکرد که موضوع اون چیزی نباشه که فکر میکنه
دسگیره درو چرخوند و با چیزی که دید خشکش زد ..
دیگه مطمعن شده بود که اون فقط یه بازیچه است

///////////////||||||\\\\\\\\\\\\\\\\
خب خب
تولدع بیبی موچییه😭😭😭
پسرم خیلی داره بزرگ میشه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
هقققق😭😭😭😭😭😭
نمیخاستم امشب پارت جدید بزارم ولی وقتی یادم اومد تولده موچی کوچولوعع تصمیم گرفتم بزارم و اینکه یه پارت دیگه ام در راه است که امشب میزارمش این بار قول واقعی میدم 😢😢

///////////////||||||\\\\\\\\\\\\\\\\خب خب تولدع بیبی موچییه😭😭😭 پسرم خیلی داره بزرگ میشه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭هقققق😭😭😭😭😭😭نمیخاستم امشب پارت جدید بزارم ولی وقتی یادم اومد تولده موچی کوچولوعع تصمیم گرفتم بزارم و اینکه یه پارت دیگه ام در راه ا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این اون دفترچمه که گفتم

و اینم یکی از همون تکست هایع دلی و اینکه به دست خطم هم توجه نکنید 😑😑😑😑😑دوستون دارم خیلیییی زیادددددددد💙

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و اینم یکی از همون تکست هایع دلی و اینکه به دست خطم هم توجه نکنید 😑😑😑😑😑
دوستون دارم خیلیییی زیادددددددد💙

Life or slavery ?Where stories live. Discover now