پیت و ال گناه نکرده بود من باید بخاطر اون دوتا قوی باشم
اره
اینبار !
اینبار من باید مراقبشون باشم !همون طور که اونا حامی من بودن !الان تنها کسی که باید محکم وایسته منم .

باید درست و محکم عمل کنم . نمی تونم سر خم کنم‌!گاهی آدم دوست داره بشکنه ولی فرصت شکستن نداره! یک بار دیگه تو آیینه نگاه کردم وانقدر به خودم زل زدم تا آشفتگی درونم رو توی اعماق وجودم پنهان کردم .طوری که معلوم نشه .

اره ...وقتی کسی برای مراقبت داشته باشی باید محکم باشی... محکم میشی ...رفتم توی دستشویی .چیز زیادی وجود نداشت با شونه موهام شونه کردم و بستم .

صورتم با صابون شستم و خشک کردم .به خودم نگاه کردم و توی ذهنم به خودم دهن کجی کردم ،بهتر از قبل بود حداقل شبیه تارزان نبودم !رفتم توی اتاق و نفس عمیق کشیدم‌. من خودم با دستای خودم نیکولاس کارلوس سانچز رو می کشم! ولی بقیه گناهشون کمتر بود به جز سم (خب حداقل من زیاد از اون توقع نداشتم) و من باید پیوستگی خانوادگی که داشت از هم می پاشید رو حفظ می کردم!

"همه چیز درست میشه ما باید محمم باشیم ال! خودتو جمع کن تو باید مراقب کسی باشی می دونم که این شرایط برای همه سخته! "رفتم سمتش و بغلش کردم توی آغوشم گریه کرد .توی قلبم ‌منم داشتم اشک می ریختم ولی توی ظاهر قوی و محکم بودم از خدا خواستم هر چقدر آرامش دارم بهشون بده ! حتی اگه به اندازی سر سوزنه!

"پیتر ...همه چیز درست میشه ... لازم نیست حرص بخوری و خودتو سرزنش کنه تقصیر تو نیست خب ؟ تو مسئول نینی تونی نه من"

چشم هاش رو با غم باز کرد و گفت: "متاسفم که گذاشتم این دو تا وارد زندگیت بشن... من خودم نمی بخشم "

یه روز،یه اتفاق ،یه آدم اشتباهی طوری زندگیتون رو به بازی می گیره که ممکنه یه آواره ی فراری محسوب بشین .نگه داشتن بغض توی گلوم خیلی سخت بود گلوم درد گرفته بود ولی به زور گفتم "تقصیر تو نیست . خودتو سرزنش نکن " سعی کردم لبخند بزنم

آلیس بیرون رفته بود انگار می خواست هوا بخوره من فکر می منم اون حق داره توضیح بده"آلیس ... من نمی دونم تو کی وارد قضیه شدی ..."

" سر بیماری تو بود ..."

"چی ؟"

"من توی اون آزمایشگاه سیاسی و مخفی کار می کردم که توی اخبار گفته شد. هیچ چاره ای نداشتم! بخاطر یه مقاله منو اونجا نگه داشته بودن و اگر اونجا کار نمی کردم به میا آسیب می زدن! من می خواستم بیام بیرون ولی می ترسیدم. مقالم در مورد ترکیب داروی هروئین بود طوری که اثرش رو دائمی میشه و بعد من براش پاد زهر معرفی کرده بودم. دقیقا دارویی که بهت تزریق کرده بودن...من متاسفم ژولیت من خودمو هر روز بابت اون مقاله سرزنش می کردم ...تا اینکه"

اون به افق خیره شد و بعد ادامه داد.
"تا اینکه نیک اومد و تقریبا هر روز پیله شد تا تورو خوب کنم. من اولش از ترس رد می کردم ولی اون بهم گفت که تو داری از دست میری و اون از من و میا مراقبت می کنه" نفس عمیق کشید و خسته به رو به روش خیره شد

"اون بلده کی رو برای چی انتخاب کنه ... هدفش خطا نمیره... من شش ماهه دارم باهاش کار می کنم و قسم می خورم به هر جا نشونه بگیره ... بوم... همون جا می خوره! اون منو انتخاب کرد چون می دونست قبول می کنم . بعد از اینکه تو از نظر پزشکی خوب شدی و اعتمادشو جلب کردم اون بهم گفت که نایت لایته و می تونم باهاش کار کنم " دستاش رو لای موهاش کرد

"از اون روز من کارایی که می خواست رو انجام می دادم! مثل رفتن به مهمونی لکسی احمق و فیلم گرفتن از کاترین و دخترش ! اون راست می گفت کسی باید با حکومت مبارزه کنه بهای پیروزی خونه ... نمی تونی جلوش رو بگیری . فقط می تونی دعا کنی بتونی افراد بیشتری رو نجات بدی "

فقط می تونستم نگاهش کنم

"بعضی جاها اگه می خواست نفوذی بره به عنوان همراهش می رفتم .زندگی ام تغییر کرد دیگه یه دختر پاک و صاف ساده نبودم .. من خلاف کار بودم ... می دونی جریمه کسی که نایت لایت رو بشناسه و تحویل پلیس نده چیه ؟ ۵ سال حبس ... من تازه باهاش همکاری هم کردم"

بغض کردم

" ولی نتونستم بگم بهم ربطی نداره که به هزار تا آدم ظلم‌ میشه . تو اوج بی عدالتی یکی باید دنبال عدالت بره ... وقتی خواستم برگردم دیدم خیلی وقته غرق شدم و راه برگشتی نیست" برگشت و بهم نگاه کرد

"چند روز پیش توی نگاهت غم و دلخوری رو دیدم تو می خواستی بدونی چرا مایکل زخمی بود... اون نمی خواست تو بفهمی‌... هر کی بدونه جونش تو خطره ... اون می خواست ازت مراقبت کنه ،پس اومد کنار من نشست تا تو ازش دور شی، می دونم که اون بهت دروغ گفته ولی اون واقعا بهت اهمیت می ده!" دستش روی شونم گذاشت و گفت "من امیدوارم تو منو ببخشی؟"
لبخند کم رنگی زد و من بغلش کردم. درسته که اون دروغ گفته بود ولی اون بی تقصیر بود. و من نمی تونستم از دستش عصبانی باشم.

من برای یک لحظه آرزو کردم که بابام سالم بود و الان پیشم بود ....

"توی تاریک ترین لحظه های زندگیم ...
روشن تر از همیشه می درخشم‌"من اینو زمزمه کردم.

روشن تر از همیشه می درخشم‌"من اینو زمزمه کردم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

SG

Eunoia Donde viven las historias. Descúbrelo ahora