~•13♟️

25 11 3
                                    

خلاصه ی قسمت قبل:ژولیت، سموئل و نیکولاس ویدیو های داخل اون رم رو تماشا کردن که شامل جرم هایی بودن که نوآ نورتمن مرتکب شده بود و ژولیت برای انتقام ماریا با خشم رم رو از خونه سم بر می داره و بیرون میره. نیک بهش اخطار می ده که این کار عاقبت خوبی نداره اما ژولیت بهش توهین می کنه و کار خودشو انجام می ده.

🎵: Hackers - Karl Casey
♟️You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

نمی فهمم دارم چیکار می کنم فقط می دونم دارم از عصبانیت و ناراحتی می لرزم جلوی ساختمان CNW (مرکز اخبار رسمی ) ایستادم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمی فهمم دارم چیکار می کنم فقط می دونم دارم از عصبانیت و ناراحتی می لرزم جلوی ساختمان CNW (مرکز اخبار رسمی ) ایستادم . ذهنم کار نمی کنه و دهنم خشک شده. فقط کلمه ی انتقام‌ رو می فهمم .

سینم می سوزه قلبم درد می کنه که دنیا آغشته به خون آدم های بیگناهه . وارد ساختمان شدم . یه خانومی با فرم‌ رسمی پشت پیشخوان نشسته بود . کلمات انقدر از ذهنم دورن که نمی تونم درست حرف بزنم نزدیک میشم و اون با لبخندی می گه :
"می تونم کمکتون کنم ؟ "

"ااااا.. ره ...من می خوام همین الان ... خانومِ... خانومِ ..." دنبال یه گوینده ی اخبار می گردم اسمی به ذهنم نمی رسه دور و بر رو نگاه می کنم شاید یه خبرنگار ببینم برام مهم نیست که اون کی باشه .

"خانوم شما حالتون خوبه ؟ "
لب پایینم رو خیس می کنم یه پوستر از هانا هارت دیدم اوه اون یه خبرنگاره .خوبه ...خوبه !بقیش مهم‌ نیست .
"خانوم ؟"

"می خوام خانوم هانا هارت رو الان ببینم"

"اوه اون مدیر شبکه ی خبر و همچنین گوینده خبر ساعت بیست و سی  هست ما راحت به شما وقت ملاقات نمی دیدیم شما باید یه دلیل موجه داشته باشید"

"من ژولیت مارتین هستم برادر زاده ی مکس مارتین " اون یه نگاه کج به من انداخت و گفت "کارت شناسایی همراهتون هست؟" لرزون دستام رو تو جیبم کرد
"نه خواهش می کنم این حیاتیه ... لطفا "
اون یه پوفی کرد و تلفنش رو برداشت . دست یخ کردم رو لای موهام کشیدم‌.

"سلام خانوم هارت یه خانوم عجیب اینجاست می گن که ژولیت مارتین برادر زاده فردریک مارتین هستند . گفتن با شما کار حیاتی دارن اما هیچ کارت شناسی ای با خودشون ندارن ....باشه چشم...باشه الان راهنماییشون می کنم .اون از پیشخوان بیرون اومد و من تازه متوجه لباس زیادی جذبی که پوشیده بود شدم. اون حال بهم زن بود.

Eunoia Where stories live. Discover now