~•29〰️

25 10 7
                                    

🎵: Hold me for a while - Rednex
〰️You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

🎵: Hold me for a while - Rednex〰️You can listen on Telegram channel :Eunoiabook

Hoppsan! Denna bild följer inte våra riktliner för innehåll. Försök att ta bort den eller ladda upp en annan bild för att fortsätta.

وقتی برگشتم خونه دل تو دلم نبود کلی ذوق داشتم . اول یه گلدون تمیز پیدا کردم و رز رو توش گذاشتم. آلیس کلی سوال پیچم کرد ولی من جوابی بهش ندادم.می خواستم یه کاری برای اون مرد بکنم !می خواستم از اون مرد حمایت کنم !باید یه کمپین راه بندازم !این شجاعت و جرعت تازه ای که توی خونم جریان پیدا کرده بود ،برای خودمم عجیب بود !خیلی !دقیقا همون پارت کله شقم دوباره فعال شده بود !

همه خواب بودن ساعت یک نصفه شب بود.
با هیجان خاصی رفتم تو اتاقم و در رو بستم . لباس هامو عوض کردم‌ و یه تیشرت گشاد راحتی پوشیدم اخیششش بهترین حس دنیا اینکه لباس مهمونیت رو دربیاری و گشاد ترین لباس ممکن رو به جاش بپوشی .

شروع کردم به گشتن تو اینترنت و اطلاعات مفیدی درباره ی وب سایت ساختن در آوردم . در حقیقت من نمی دونستم چطوری می تونم کمپین راه بندازم و‌ خیلی طول کشید تا یاد بگیرم.

حس می کنم بازم دارم کله شق بازی در میارم و این توی درد سر می اندازتم . ولی ... ارزشش داشت اون مرد دو بار جونم رو نجات داده . من ... من بهش مدیونم ... خب اره !یه جورایی ...

خسته و خواب آلود آرنجم گذاشتم روی برگه های پخش و پلای روی میزم . همیشه میز نامرتبی داشتم. این برام اهمیت نداشت که یه کوه برگه دور تا دورمه. دستم خورد به چند تا برگه طراحی تونستم همشون رو بگیرم و مانع پرواز برگه ها ساعت سه نصفه شب توی اتاقم بشم من حوصله جمع کردنشون نداشتم ! ولی با این حال یه برگه از روی میز افتاد پایین .‌ برش داشتم چشم خورد به طراحی روش . اخ! این نیکولاس بود ،دقیقا روزی که منو برد دم رود خونه Canadian  و باعث شد برای اولین بار بعد از ۶ ماه لبخند بزنم .‌صورت اون روز رو نصفه کشیده بودم .نمی دونم چرا نمی خواستم تمومش کنم .شاید چون به جای ثبت چهره اش روی برگه می خواستم توی قلبم حفظش کنم . یه لحظه دلم واسش تنگ شد...من این روزا کم می بینمش.

پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاقش در رو باز کردم. به کمر روی تختش خوابیده بود. درو بستم و تند برگشتم! چرا به صورت احمقانه ای باید نصفه شب برم دم در اتاقش!من اگر یاد بگیرم در مورد عواقب کار هام فکر کنم توی زندگیم پنج هیچ جلو ام!

Eunoia Där berättelser lever. Upptäck nu