~•6🐈‍⬛

30 12 5
                                    

🎵:I Need Someone-Thee Midniters
🐈‍⬛You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

🎵:I Need Someone-Thee Midniters🐈‍⬛You can listen on Telegram channel :Eunoiabook

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(داستان از نگاه ناشناس)

"اگر ژولیت رو بیاریم سمت خودمون چی؟"
نیک پرسید وقتی از قهوش می نوشید. من انقدر نیکولاس کارلوس سانچز رو می شناسم که بگم اون دختر ذهنش رو مشغول کرده .
من نمی دونم این اتفاق خوبیه یا بد ... اینکه بهترین دوستت از دختری خوشش بیاد خوبه ولی ما... توی این موقعیت ...همه چیز یکم خطرناکه یعنی ژولیت خیلی راحت می تونه از فرصت تبدیل به تهدید بشه.

"منظورت چیه؟"

"اون دختر رابطه ی خوبی با عموش نداره و ما می تونیم اونو سمت خودمون بیاریم. به جای استفاده ازش، از کمک بخوایم...من اول فکر می کردم که اون مثل عموش پلیده اما این طور نیست اون خیلی بی گناهه طوری که باورت نمیشه!"

من نمی تونم بیشتر از این احساسات و افکار نیک رو کنترل کنم. یعنی من مغز یا قلب اون نیستم ...من فقط کنارشم! درسته که اون هنوز نمی دونه که یه واکنش هایی نسبت به اون دختر داره اما من به عنوان بهترین دوستش اینو می فهمم

"می دونی که ما نمی تونیم، ریسک کنیم؟"

"آره ولی ..."

"نیکولاس، باید به ژولیت بیشتر نزدیک شی طوری که از اون مطمئن شی و بعد من ...به تصمیمت احترام می گذارم"بهش گفتم

اون سوئیچ گربشو برداشت و قبل از اینکه بره گفت "من میرم بهش سر بزنم"

•———————•
(داستان از نگاه ژولیت)

روی تختم‌ نشسته بودم و به نقاشی هایی که از اون پسر کشیده بودم نگاه می کردم من همش دارم به نیکولاس فکر می کنم و نقطه ی جالبش اینکه از بس دارم بهش فکر می کنم نمی دونم دقیقا به چی اون فکر می کنم(خلاصه که شرایط وخیمه !)

چشم های سبز آبیش، موهای شلخته ی قهوه ای رنگ حالت دارش،بدن ورزیدش و قد بلندش...یه چیزی در مورد اون مرموز بود چیزی که نمی تونستم بفهمم... این اذیتم می کرد.

Eunoia Where stories live. Discover now