خداروشکر آخرین بار از حساب کاربریش بیرون اومده بودم .کامپیوتر سم دوربین های مختلفی رو نشون می داد.اتاقم معلوم بود .با بغض زل زدم به دو تا گل رز خشکی که توی اتاقم مونده بود نگاه کردم...نمی دونم ال و پیتر از اتاقم چیزی آوردن ؟

تحمل نگاه کردن رو ندارم‌!بی حرف رفتم سمت آیینه و به صورت بی روحم زل زدم . لب هام از جیغ و داد های دیروز ترک ترک خورده بود و خشک بود .با گوشه ی چشمم بقیه رو دیدم و چشمام رو بهم فشار دادم و بعد به خودم نگاه کردم .

من دلخور بودم. من تازه یه خانواده تشکیل داده بودم که مدت ها آرزوشو داشتم. پیتر درسته که گاهی over protective ( یعنی کسی که زیادی می خواد مراقبت باشه ) بود حتی الان داره خودشو بخاطر اعتماد به نیک سرزنش می کنه.من واقعا بهترین برادری غیر خونی که می تونستم توی این دنیا داشته باشم پیتره ! من حتی نمی دونم که چرا انقدر منو جز مسئولیت هاش حساب می کنه! من یادم میاد که همین چند وقت پیش توی بالکن بهم گفت که نیک بهم آسیب نزده ! ولی کی فکرشو می کرد؟

اِل اون خوش قلب ترین آدمیه که دیدم! حتی منم به این خوش قلبی نیستم یعنی دختری که وقتی ناراحتیت رو می بینه بیشتر از تو اشک میریزه و دلسوزی می کنه! اون واقعا به شغلش می اومد چونواقعا مثل گل ها بود. اون دقیقا عین پیتر نسبت به همه ما احساس مسئولیت می کرد ! یادمه که برای دور هم جمع شدنمون چقدر خوشحال می شد و ذوق می کرد و نیک و سم رو مجبور می کرد که حداقل یکبار در هفته همه کنار هم باشیم و کار کنسله

من حتی از ذهنم این فکر عبور نمی کرد که آلیس چرا وارد زندگیمون شد و یه جورایی شد از بهترین دوستام! طوری که هر موقع زخمی میشدیم و اون خونسردیشو حفظ می کرد ! اون یه نابغه بود طوری با موارد پزشکی رفتار می کرد که انگار ۱۰۰ ساله داره اینکارو انجام می ده در حالی که فقط بیست سال داشتو انگار نه انگار دانشجو بود.کی فکرشو می کرد که اون در مورد نیک می دونست و باهاش کار می کرد! من حتی وقتی یادم می اومد که ما در حقیقت چرا به مهمونی لکسی رفتیم عصبی می شدم!

سموئل ! من حتی یادمه اولین بار که دیدمش شک کردم که هکر باشه ولی بعد بهم‌ گفت که اون توی سرکنی مهندس کامپیوتره و من نمی دونم چرا به جای عقلم اونو باور کردم! خیلی مسخرست !

و نیک! اون خدا من حاضرم هزار بار با دستای خودم اونو بکشم ! اونقدر از دستش عصبیم که حتی نمی خوام در موردش فکر کنم! کسی که بیشتر از همه بهش اعتماد کرده بودم از پشت بهم خنجر زده بود! اون قرار بود بهم نزدیک بشه و ازم استفاده کنه! اون کیفم رو از قصد برداشته بود! تموم اون محبت ها از قصد بود!! من دستبندی که از همه هدیه هایی که گرفته بودم بیشر دوستش داشتم از دستم بیرون آوردم! ردیاب؟! ژولیت احمق ! تو واقعا یه احمق ساده لوحی ! خاک تو سرت!

Eunoia Where stories live. Discover now