~her eyes are killer~(completed)

پارت بیست و دو(ترک تو)

رزی

-لیسا جانگکوک دوسم نداشت نه؟؟؟ دوباره ولم کرده اما این بار هیچ توضیحی برای دادن نداره...

لیسا دستاشو کشید تو موهام- همه چی درست میشه رزی،بهت قول میدم...

لیسا

صدای پیامک گوشیم بلند شد- رزی یه لحظه صبر کن بزار ببینم کیه.

با چشمای اشک الودش نگام کرد-باشه،مشکلی نیست.

شماره ناشناس بود..

پیامو باز کردم"سلام لیساشی من جانگکوکم اگه ممکنه امروز همو ببینیم لطفا راجب این پیام به رزی چیزی نگو،امیدوارم بتونیم راجب اتفاقات اخیر حرف بزنیم... و همینطور امیدوارم جبهه نگیری و بزاری حرف بزنم اگه خواستی امروز ۷ عصر بیا خونم باهم حرف بزنیم"

برای یه لحظه خون تو رگام منجمد شد..
این پسرا داشت چیکار میکرد؟ باید به حرفش گوش میکردم؟
تنها چارم همینه بود که برم ببینم چی میخواد بگه.. ممکنه مشکلی باشه که نتونه به رزی خودش بگه.

رزی صدام کرد- لیسا کی بود؟

-ها؟ هیچی تبلیغاتی بود!
سری تکون داد-اهان اوکی.

ساعت به ۷ نزدیک تر میشد و نمیدونستم باید چیکار کنم...
رزی خوابیده بود.
حاضر شدم و با بچه ها خدافظی کردم- میبینمتون بچه ها..

جیسو خم شد-کجااا؟
اخم تصنعی کردم-خونه اقا شجاع،حتما باید بدونین؟

جنی مشکوک پرسید-میری سر قرار؟

برای اینکه از سرم بازشون کنم سرمو تکون دادم-اره میرم دیدن عشقم و بعد خندیدم.

خونه جانگکوک کنار رودخونه هان بود،قبلا با رزی رفته بودم خونش و خوب میشناختم کجا بود.
تصمیم گرفتم ماشین بگیرم‌.

با استرس وارد محوطه شدم،خدا کنه کسی نبینه منو اینجا.
به سرعت رفتم سمت ساختمون و وارد شدم.

بالاخره رسیدم طبقه مورد نظر پشت در وایسادم و زنگو زدم.

بعد چندثانیه در باز شد.

خونه ساکت بود،داشتم دنبال جانگکوک میگشتم که لا صداش برگشتم سمت تلویزیون.

لم داده بود.

عصبانی شده بودم.. رزی حال و روز خوبی نداشت اون وقت این اقا لم داده بود رو مبل و لش کرده بود.

-سلام لیساشی.
بدون اینکه جواب سلامشو بدم با پررویی نشستم روی مبل رو به روش و گفتم- برا کاری که بهم گفته بودی بیام اومدم پس لازم نمیبینم که بحث دوستانه ای باشه که سلام کنیم.

تعجب کرد- سلام دادن جزو حیطه صمیمی شدنه؟
-دقیقا.. خب منتظرم؟

سرشو انداخت پایین- میدونم که چقدر بد دردسر درست کردم و حتی اینم میدونم که ممکنه ازم متنفر شده باشین.. هم رزی و هم تو.