پارت هفت

1.4K 102 13
                                    

از اینکه اسکل شده بودم عصبانی بودم ولی ارامش با دخترا یه چیز دیگه بود.

رفتم بخوابم، فردا باید برا ایونت حاضر میشدم..
صبح با صدای لیسا بیدار شدم که عین خروس پریده بود روم-یا لالیسا.. میزاری بخوابم؟

-یا پارک چه یونگ...نمیخوای بیدار شی؟؟ مگه ایونت نداری؟؟ منیجر یکم دیگه بهت زنگ میزنه ها...

عین چی بلند شدم...
بدو بدو رفتم سمت گوشیم که رو میز بود...
- لیسا میکشمت...
ساعت ۵ صبح بود و لیسا بازم اذیتم کرده بود.

جنی با عجله پرید بیرون-چی شده‌..؟
منو لیسا که میدویدیم با دیدن سر و وضع آشفته جنی همدیگرو ول کرده بودیم و بهش میخندیدیم...

حالا وقت این بود که جنی مارو دنبال کنه- یا چرا عین ادم بیدار نمیشین... ساعت پنجه و بیدارم کردین..

بعد جیسو با بالیش تو دستش پرید سمتمون و با جنی افتادن رومون..

جیسو با قیافه پف کرده گفت-لعنتیا امروز بیکار بودم و میتونستم حسابی بخوابم.

در حالی که دلمو گرفته بودم گفتم-بابا همه چی زیر سره همین نکبته.. منم اون بیدار کرده.

لیسا بلند داد زد-نکبت؟؟؟ اونییی...
-چیه؟؟؟؟ بیدارمون کردی خب...

جنی و جیسو از رومون بلند شدن و منم بلند شدم ولی لیسا رو گرفتن و جنی گفت-خب حالا که باعث و بانی اتفاق پیدا شده باید یه کاری کنیم...

لبخندی زدم- خب چطوره لالیسا ۱ ماه غذای بیرونمونو حساب کنه؟؟

جنی خبیثانه خندید-نه بهتره برامون کلی لباس بخره.‌

جیسو که مثل مادرا دلش سوخته بود گفت- بچه ها یه مکنه بیشتر نداریم، زیاد اذیتش نکنین..

لیسا پرید پشت جیسو-اونی همینه...
بعد خودشو مثل گربه هاش ملوس کرد- منو تنها گیر اوردن..

جیسو گفت-خیله خب تموم کنیم...
بعد ادامه داد- دو ماه خوبه.

چشمای لیسا از حدقه زد بیرون...-اونیییی

نشسته بودیم به لیسا میخندیدیم..

ساعت ۷ صبح بود که منیجر پیام داد-رزی ایونت امروز کنسل شده.

جیغ از خوشحالی کشیدم و پریدم وسط...
بهتر از این نمیشد.
دیگه ازش نپرسیدم چرا فقط جواب دادم-اوکی.

لیسا که با بدبختی داشت به دوماه پیش رو فکر میکرد رفت تو اتاقش و جنی و جیسو رفتن که بخوابن.. به هر حال امروز هممون بیکار بودیم.

منم که خواب از سرم پریده بود.
یه قهوه ریختم برا خودم و رفتم تو اتاق بهتر بود یکم به خودم آرامش میدادم.

فکرم رفت دوباره پی اون روزا...

با کوکی رفته بود سر قرار و خیلی باهاش جنتلمنانه رفتار کرده بود.
کوکی صداش کرد -رزی، بریم خونه ی من؟
کوکی تازه خونه خریده بود و از پسرا جدا بود.
پیشنهاد خوبی بود از مخفیانه تو کافه بودن بهتر بود ولی خب از اولم بهتر بود که میرفتن تو خونه سر قرار.

~her eyes are killer~(completed)Where stories live. Discover now