{پارت دوم}

2.7K 164 13
                                    

با خستگی وارد خوابگاه شدیم که همونطوری رو کاناپه دراز کشیدم..
لیسا-هی تو نباید اونجا بخوابی!
جیسو تائید کرد-درسته باید دوش بگیری بعد بخوابی..

جنی -اذیتش نکنین خستس ...
لیسا با خستگی گفت-ما هم خسته ایم ولی باید خستگیمونو یه جوری بیرون کنیم.

یهو گفتم- میشه حرف زدنو بزاریم برا بعد؟ من واقعا حال خوبی ندارم.

جو سنگینی حاکم بود.
لیسا اومد سمتم-باشه اونی اگه چیزی خواستی بهمون بگو.

لیسا بیشتر از هممون خسته بود ولی نشون نمی داد. بعد شویی که تو ایتالیا بود مستقیم اومده بود ژاپن برا اجرا و خب حس بدی داشتم..
اینکه چقدر ضعیفم.

بعد چند لحظه فکر کردن بلند شدم باید میرفتم حموم تا آروم شم... لیسا درست میگفت.

بعد حموم با یه شورتک کوتاه و یه نیم تنه جذب رفتم تو بالکن.. هوا خیلی خوب بود..
یه قهوه تلخ میچسبید.
تو همون حال که نشسته بودم تو بالکن گذشته از جلوی چشمام رد شدن.

گذشته..
در حالی که با دخترا نشسته بودن یه گوشه دور میز منیجرشون صداشون کرد.. باید میرفتن بک استیج.

دوباره از جلوی اونا رد شدن و حس میکرد دلش میخواد اصلا چشماش تو چشمای اون نیوفته.. رزی نمی خواست که جانگکوک ببیندش.
دلیلشو نمیدونست ولی هر دفعه که میدیدش حس میکرد قلبش با بیچارگی میزنه.

بعد کمی که بک استیج بودن جانگکوک و جین اومدن بک استیج و رفتن سمت اتاق خودشون.

اینارو از در نیمه بسته ی اتاق مخصوص خودشون دیده بود..
یهو حس کرد که باید بره دستشویی.
بلند شد- دخترا من میرم دستشویی کسی نمیاد؟
همشون گفتن نه..
پس چاره ای نداشت که تنها بره.
منیجر برگشت سمتش- رزی حواست باشه که با ایدلای پسر حرف نزنی.

سری تکون داد-باشه.
رفت سمت دستشویی در حالی که اهنگ از تو استیج بلند میومد باهاش همخونی میکرد.. اهنگ گروه جیفرند بود.. اون قسمتی که میگفت من همیشه عاشقت بودم ولی نمیتونستم بهت بگم..

خودشو تو اینه نگاه کرد حس میکرد رنگش پریده..
چش شده بود؟ بعد بیرون از دستشویی چشماش به دستشویی مردانه خورد که جانگکوک هم اومد بیرون.

باهم چشم تو چشم شدن.
جانگکوک لبخندی زد و احترام گذاشت و اومد جلوتر- سلام رزی شی.. واقعا از اینکه میتونم از نزدیک باهاتون صحبت کنم خیلی خوشحالم.
رزی دست و پاشو گم کرده بود .. اگه منیجرشون میدید چی...
پس منیجر بی تی اس چی؟
لبخند خجالت زده ای زد- سلام... منم خوشحالم.
جانگکوک ادامه داد-واقعا صداتونو دوست دارم.. حس میکنم جنسش با همه ی صداها فرق داره.

حس کرد که صورتش داغ کرده سرشو پایین انداخت و خواست چیزی بگه که منیجر بی تی اس جانگکوکو صداش کرد.

جانگکوک با دست پاچگی گفت-فک کنم دردسر درست کردم... فعلا..
و دوید..
نفس حبس شدشو بیرون داد..
یهو دید جیسو داره میاد سمتش خودشو جمع کرد- کجایی تو رزی؟ مراسم داره تموم میشه باید برگردیم..

سری تکون داد و لبخندی اومد رو لباش..
-آه اونی شرمنده من حاضرم.
جیسو خندید- اوه رزی شی... نکنه کراشتو دیدی؟
هول شد- ها... چی.. نه.. که؟

جیسو خنده بلندی کرد-هیچی بیا بریم.
باهم سمت ون های بزرگ کمپانی رفتن.. خیلی طول نمیکشید تا دوباره جانگکوکو ببینه مراسم بعدی هفته ی بعد بود ولی بازم دل کندن ازش سخت بود.

تو ون جیسو چیزی در گوش جنی گفت و هر دو خندیدن..
لیسا و رزی با تعجب به اون دوتا نگاه کردن که صدای لیسا بلند شد- یااااا... چی دارین میگین.. زشته که حرف بزنین و مارو خبردار نکنین.

جنی به شوخی خندید و گفت- شما بچه این هنوز..
صدای اعتراض من بلند شد که جنی دوباره خندید- باشه باشه از اونجایی که مکنه لاینین و زورتون به ما اونی هاتون میرسه بهتون میگم ولی به وقتش و با چشماش به راننده و منیجر اشاره کرد.

لیسا که موضوعو گرفته بود اخمی کرد و اروم گفت-ولی من الان میخواستم بدونم.

جیسو زد رو پاش-یا لالیسا بیقراری نکن..

منیجر مشکوک بهمون نگاه میکرد که جنی گفت-منیجر اوپا چیزی شده؟
سری تکون داد-نه،نه هیچی نشده.

بعد هممون زدیم زیر خنده..
یعنی چی شده بود..

رسیدیم خوابگاه..

《زمان حال》
صدای جنی رزی رو از گذشته کشید بیرون.
-رزی هوا داره سرد میشه بهتره لباس گرمتر بپوشی.
-نه هوا خوبه.. بیا اینجا.
جنی با لبخند رفت پیشش- بازم داشتی تو گذشته ها سیر میکردی؟؟

لبخند دردناکی زد- مهم نیست که به چی فک کنم و کجاها سیر کنم... مهم اینه که چیزی که ارومم میکنه دیگه نیست.

جنی سر رز رو روی پاهاش گذاشت- دونسنگ من.. من درکت میکنم.. میدونی که..

رزی از به خاطر اوردن جنی و کای لبخند دردناک دیگه ای زد- گاهی وقتا فک میکنم کاش هیچوقت یه ایدل نمی شدم.

جنی سرشو بالا گرفت- حالا که انتخابش کردیم.. باید طبق قانونش پیش بریم.
رزی سرشو از رو پاهای جنی برداشت و تو چشمای جنی زل زد- اونی من هنوزم نمیتونم درکت کنم..
چطور چیزی بروز نمیدی..
جنی لبخند خسته ای زد-چیکار بکنم؟ یعنی میتونم بکنم...؟ وقتی دنیا داره باهات ساز مخالف میزنه تو باید باهاش هماهنگ شی..

~her eyes are killer~(completed)Where stories live. Discover now