سوم شخص
لیسا با منیجر حرف زد و تنها چیزی که شنید این بود که خودش فردا با رزی حرف میزنه.
لیسا ترجیح میداد تو روابط عاشقانه اعضا دخالت نکنه ولی وقتی به اینجا میرسید نمیتونست خودشو کنترل کنه، هنوز هم نمیخواست دخالت کنه...
اون دو نفر باید باهم حرف میزدن...
امیدوار بود کار به جایی نکشه که مجبور شه خودش دخالت کنه.رزی
با احساس سردرد از خواب بیدار شدم. با یادآوری دیشب احساس تهوع بهم دست داد و دویدم سمت دستشویی و محتویات معدمو بالا اوردم.
به صورتم ابی زدم، صورت لاغرم حالا بیشتر لاغر به نظر میومد.
شاید یکی میخواد رابطه منو کوکی رو خراب کنه...
شاید دوباره...یه صدایی تو دلم گفت-احمق نشو رزی،درست فکر کن و تصمیم بگیر...
به گوشی جانگکوک زنگ زدم،باید با خودش حرف میزدم...
زنگ میخورد ولی هیچ جوابی از اونور گوشی بهم داده نمیشد. باید میرفتم خونش...
از اتاق زدم بیرون که همزمان منیجر وارد خوابگاه شد.
با دیدنش تعجب کردم،قرار نبود امروز بیاد اینجا.-رزی خوبی؟
با سئوالش به خودم اومدم-سلام اوپا. اره خوبم...
سری تکون داد.لیسا از آشپزخونه اومد بیرون و گفت-رزی من به اوپا زنگ زدم..
از دست لیسا...
اصلا دلم نمیخواست کسی ماجرایی که هنوز هیچی راجبش نمیدونستم رو بفهمه...رو کردم سمتشون-من باید برم بیرون.
منیجر صدام کرد-صبر کن، باید باهم حرف بزنیم..ناچارا اومدم نشستم رو به روش-چیزی شده اوپا؟
لیسا گفت- شما حرف بزنین من میرم تو اتاق.لعنتی حالا باید سئوال جواب میشدم،کاری که ازش متنفر بودم.
-من باید اینو ازت بپرسم که چرا حالت خوب نیست؟
-اوپا... من حالم خوبه فقط یکم به زمان نیاز دارم..
نگاهی تو چشمام کرد-میدونی که من باید همه چیو بدونم نه؟
استرس داشت عین خوره تمام وجودمو میخورد- اره خب...ادامه دادم- من خودم هنوز نمیدونم چی شده،برای همین زمان نیاز دارم..
-مربوط به رابطته؟
-آره...با جدیت نگام کرد- رزی یادت که نرفته وقتی دبیو کردین قرار شد هر رابطه ای که به روحیه و شغلتون اسیب بزنه رو بزارین کنار؟
با درموندگی نگاش کردم-درسته... ولی من نیاز به فرصت دارم همونطور که گفتم... فقط بهم وقت بده اوپا اگه نشد کنار میکشم به خاطر شغلم...سری تکون داد- امیدوارم کار به افسردگی نکشه رزی،تاکید میکنم نباید بزاری رابطه عاشقانت به شغلت کشیده شه.
![](https://img.wattpad.com/cover/224254820-288-k917957.jpg)
DU LIEST GERADE
~her eyes are killer~(completed)
Fanfiction(پایان یافته) چی میشه اگه دختری که نمیتونه احساساتشو قایم کنه عاشق شه؟ دختری که احساساتی ترین قلبو داره.. اگه زمان بگذره و احساساتش صدمه ببینن میتونه بلند شه؟ اگه پسری که برا طرفداراش بانیه کیوته تو پشت صحنه قلب تنهایی داشته باشه ... میتونه سختی تنه...