پارت چهار

1.7K 116 8
                                    

وقتی برگشتن خوابگاه حال رزی بهتر شده بود.
لیسا نگران نگاهش میکرد-چیکار کردی با خودت؟
در حالی که بغضشو فرو میداد گفت-هیچی فقط یکم حالم خوب نبود..

لیسا حرفاشو باور نکرده بود.
میدونست بعدا تنهایی گیرش میندازه.

رزی که بعد یکم استراحت به خودش اومده بود گفت- جنی هنوز نیومده؟
لیسا خندید- نه پیش مستر کایه...
تعجب کردم...

-مگه کلا به هم نزده بودن؟
شونه ای بالا انداخت- کای امروز رفته بود پیشش... دوتاشونم نتونستن دووم بیارن و زد زیر خنده.

مرموز نگاش کردم- خودت چی لیسا؟؟
-من؟؟؟

-اره خودت... همینچ چند وقت پیش با سهون به هم زده بودی...

آهی کشید و تظاهر کرد که چقدر بدبخته- من که هیچ، اون جنی رو ببین.. من از دست رفتم.

بعد زدیم زیر خنده.
یهو جیسو از جاش بلند شد و رفت سمت اتاقش ..
مشکوک به لیسا گفتم- نکنه قرار میزاره؟
چشمک زد-از جیسو اونی همه چی بر میاد.

یهو چشمم افتاد به ساعت با خنده مرموزی گفتم-جنی قصد نداره بیاد؟
لیسا که شیطون شده بود گفت- والا.. فک کنم شبو با مستر کای بگذرونه...
آهی کشیدم و مثل ادمای همیشه سینگل و بدبخت نگاش کردم-خدا شانس بده.. من که پوسیدم.

در حالی که بلند شده بود بره سمت اتاقمون گفت- من که بهت گفتم بیا با چانیول برو سر قرار.. پسر به این خوبی.

مشکل از بقیه نبود. مشکل من بودم.
مشکل دل دیوونه من بود...

صدای پیامک گوشیم اومد.
منیجر اوپا بود نوشته بود- فردا میام دنبالت باید کار فتوشاتاتو تموم کنی.

هی مگه یه روز راحت داشتم؟؟

جیسو با نگرانی با تهیونگ صحبت میکرد.
-امروز کوکی رزی رو دیده بود؟
تهیونگ گفت-اره، از وقتی اومده کلافه اس.

اخمی کرد- خب اگه انقدر دوسش داشت نباید باهاش به هم میزد.. رزی هم داغونه.

تهیونگ که سعی داشت جیسو رو اروم کنه گفت- تو کا میدونی گروهتون برامون خط قرمزه.. تا همین الانشم منو تو داریم با کلی سختی سر قرار میریم..
میدونی که بدونن مجبوریم ماهم به هم بزنیم.

جیسو کلافه گفت- کاش حداقل به رزی میگفت دلیل به هم زدنشونو..

《رزی》

دوباره داستان ورق خوردو برگشت به گذشته.

مراسم پیش رو آخرین مراسمی بود که‌ کوکی رو امسال میدید.
سعی داشت به زیباترین شکل ممکن حاضر شه، شاید میخواست توجه اونو به خودش جلب کنه.

به استایلیستشون کلی ایده و پیشنهاد میداد ولی کی به حرف رزی گوش میداد؟😐😂

بالاخره هر جوری بود اماده شدن.
فرش قرمز و طی کردن و بعد مصاحبه وارد سالن شدن.

خیلی شلوغ بود و صدای جیغ و هورای طرفدارا سالنو پر کرده بود.

میخواست بهش خیلی خوش بگذره یه امروزو.

وقتی جایزه گرفتن بلند شدن و رفتن سمت استیج.. میتونست نگاه همه ارتیستا و ... رو رو خودش حس کنه.

شروع کرد به حرف زدن و دستاش و صداش میلرزید یهو نگاش به کوکی افتاد که با لبخند نگاش میکنه.

آب دهنشو قورت داد، بیشتر استرس گرفته بود که نکنه خراب کنم؟

به هر زحمتی بود اومدن پایین و برگشتن سمت جایگاهشون.

نوبت به اجرای بی تی اس رسیده بود.

از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه، عاشق اهنگاشون بود.

رسید به پارت کوکی که همونجا زل زد به حرکاتش که نگاهش با دوتا چشم تیله ای جذاب برخورد کرد...

اره چشماشون تو یه لحظه به هم خورده بود.

خجالت کشید و سرشو انداخت پایین.

تو همون لحظه جیسو تو گوشش زمزمه کرد-بالاخره کراشت باهات چشم تو چشم شده... مشخصه از حرکاتت که دوسش داری ضایع بازی در نیار.
بعدم ریز ریز خندید.

جیسو بزرگترشون بود و خیلی چیزا میدونست.
ولی برای رزی بی تجربه همه این چیزا اولین احساساتی بودن که تو قلبش جوونه زده بودن.

مراسم داشت به اخر کار میرسید.
رفتن بک استیج.

اونجا کوکی یواشکی اومد پیشش.. دور از چشم منیجرا و در حالی که تظاهر میکرد داره از کنارش رد میشه گفت-میشه یه لحظه بیای دستشویی؟؟

شوکه شده بود... نفساش به شماره افتاده بودن.
کوکی الان داشت ازش میخواست که باهاش تنهایی بره تو دستشویی؟؟

گونه هاش گل انداخته بودن.
برگشت و با نگاه های متعجب دخترا رو به رو شد.
لیسا زد رو شونش-آقا خوشگله چی گفت؟

لرزید.. دیده بودن..؟؟
ترسید که نکنه منیجرشون فهمیده باشه..

-ها؟ هیچی..
جنی گفت-مارو دور نزن رزی.
دخترا بهتر بود که میدونستن-بهم گفت برم دستشویی...

لیسا زد زیر خنده- دستشویی؟؟
جنی یه دونه اروم زد رو کله لیسا-پس کجا؟؟ به نظرت بهتر از دستشویی جایی داریم؟؟

لیسا سرشو خاروند-نه..
خندیدن..

جیسو گفت-برو ولی یادت باشه وا نری؟؟؟
جنی ادامه داد-مطمئن باش با دو تا بچه میاد بیرون..
لیسا که به زور جلوی خودشو گرفته بود قهقهه میزد...

با اخم خنده داری گفتم-کوفت.. بزارین ببینم اخه کارش چیه؟ بلکه بیچاره باهام کار داره..

جیسو حرفاشو تکرار کرد-بیچاره باهام کار داره... اخه به نظرت چه کاری تو دستشویی باهات داره؟ میخواد کسی نبیندتون خب..

-باشه،باشه تسلیم... فقط حواستون به منیجر اوپا باشه من زود برمیگردم.

لیسا گفت-برو ،برو هواتو داریم.

~her eyes are killer~(completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora