قسمت چهاردهم: استودیو

Start from the beginning
                                    

*

"سلام لو."

"ببخشید؟ من شما رو میشناسم؟" لویی با تعجب الکی میگه. روی صندلی کنارش توی اتاق استراحت استودیو میافتم و چشمهامو میچرخونم.

اینطور نیست که سعی میکردم از پسرها دوری کنم، اما کلاسهای دانشگاهم شروع شده و به اندازه کافی وقت ندارم که باهاشون بیرون برم. خیلی وقت نیست اصلا. فقط از وقتی که از ایران برگشتیم. دو ماه پیش. شایدم سه. مطمئنم که چهار نبود. اونا خودشونم مشغول ضبط آلبوم جدید و تبلیغاتن، توی یه سالی که بعد از تور جهانی استراحت کردن به اندازه تمام زندگیشون آهنگ نوشتن و ضبط کردن. اصلا تقصیر من نیست فقط.

"اتفاقا فقط تقصیر توه." زین روی صندلی کنار میشینه. "ما حداقل هفته ای یه بار میگیم بیا پیشمون."

"هر هفته هم یکیمون." لیام از روبه رو یه بطری آب به سمت پرت میکنه. قیافمو به تمسخر شبیه کسایی که بهشون توهین شده میکنم.

"و تنها کسی که تو باهاش بیرون میری هری ه." لویی بهم چشم غره میره.

"با زین هم رفتم دو بار!" دستامو جلوی سینم جمع میکنم.

"الان فکر میکنی درستش کردی؟" زین وقتی لویی دستشو از پشت من دراز میکنه و به بازوش مشت میزنه میگه.

"هرچی." با اخم کیفم رو از روی میز وسط اتاق برمیدارم و بلند میشم.

"هوی، کجا؟" لویی داد میزنه اما جوابشو نمیدم. یکی از دلایلی که بعد از یک ماهی که از قصد باهاشون بیرون نرفتم، دیگه پیششون نبودم همین بحثی بود که نمیخواستم داشته باشم. اینکه چرا نبودم. خودمم خیلی نمیدونم چرا ازشون فرار کردم، ولی میدونم که نیاز داشتم دو هفته ای که توی ایران گذشت رو هضم کنم.

اون موقع هنوز نمیدونستم برای دانشگاه چی میخوام بخونم، اما توی یک ماهی که تا شروع ترم مونده بود فقط خوردم و خوابیدم و کتاب خوندم و تصمیم گرفتم مدیریت بخونم. بابام مسلما خیلی خوشحال شد، اما من واقعا احساس میکردم این چیزیه که میتونم توش موفق بشم. اینکه بابام خودش مدیره فقط راه رو برای من باز میکنه، اما نمیخوام از موقعیتش سوء استفاده کنم.

"یاسی!" صدای فریاد هری منو از افکارم بیرون میاره و قبل اینکه بتونم کاری کنم جلو اومده و دستاشو دورم حلقه کرده. "کجا داری میری؟" وقتی عقب میره میپرسه. با دستم به بیرون اشاره میکنم و هری اخم میکنه. هری تنها کسیه که یکم از چیزهایی که توی ذهنم میگذره رو میدونه، هم راجع به موضوع نایل هم راجع به رشته و بقیه چیزها. "مگه تازه نرسیدی؟"

"چرا. ام. ولی. برم بهتره. یه وقت دیگه . شاید."

هری آه میکشه و دستشو دور شونم میندازه. "میخوای بریم چیزهایی که تازه توی استودیو گذاشتیم رو بهت نشون بدم؟ جولیان از اینکه دیگه مجبور نیست توی اتوبوس و هتل آهنگ ضبط کنه اینقدر ذوق زده شد که رفت به اندازه یه اتاق وسیله خرید اومد. نصفشم حتی استفاده نمیکنیم، ولی خودش هر چند وقت یه بار یکیشونو روشن میکنه نازش میکنه." هری همونطور که به سمت استودیو میبرتم تعریف میکنه و منو میخندونه. وقتی به استودیو میرسیم دیگه فکری توی ذهنم نیست به جز اینکه چقدر دلم برای اینکارا و دور زدن های الکی با بچه ها تنگ شده بود. هری در اتاق استودیو رو باز میکنه و اولین چیزی که توجه منو جلب میکنه صدای خنده آشناییه که اتاق رو پر کرده. "هری..." یه لحنی بین التماس و تهدید توی صدام هست اما هری بدون توجه هلم میده داخل.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now