قسمت هفتم: درشکه

1.8K 146 13
                                    

"مطمئنی؟"

"ال! معلومه که مطمئنم!به من شک داری؟!"

"منظورم اینه که،" موهای بلندش رو یه سمت شونه اش جمع میکنه "دیدی که کاری بکنن؟ یا حرفی راجع بهش زدن؟"

"اوه ال" به جلو خم میشم و موهاش رو نوازش میکنم "لازم نیست جلوی من همو ببوسن یا بگن عاشق همن تا من بفهمم. از چشمهاشون معلومه. فقط ما دو تا باید یه موقعیتی فراهم کنیم تا خودشون هم بفهمن."

"کیا چیو بفهمن؟" صدای خواب آلود نایل از دم پله ها میاد و من عقب میرم، پشتمو به دسته ی مبل میچسبونم و پاهامو توی پاهای النور که مثل من طرف دیگه ی مبل  نشسته، حلقه میکنم.

"نفهمن. بقیه نفهمن که ما اینجاییم." به دختر مو قهوه ای رو به روم چشمک میزنم و دوباره به نایل برمیگردم. "یاسی کجاست؟"

"من که از اتاق اومدم بیرون هنوز خواب بود." نگاه معنا داری به النور میکنم، که بفرما. ولی پس گردنیه نایل جلوی ارتباط بی کلاممون رو میگیره. "میدونی که من روی زمین خوابیدم و اون روی تخت."

شونه هام رو با معصومیت بالا میندازم "من که چیزی نگفتم!"

نایل زیر لب چیزی میگه و به سمت آشپزخونه میره. صداش رو میشنوم که با هری که در حال درست کردن صبحانست صحبت میکنه. نگاهم رو به ال میچرخونم و در جواب لبخندش لبخند میزنم و باز شروع میکنم به چیدن نقشه ای برای یاسی و نایل. زین، پری، لیام و سوفیا هم بیدار میشن و از اتاقهاشون بیرون میان. پری و سوفیا روی مبلهای دور ما لم میدن و سعی میکنن بهم بفهمونن که نباید اتفاقی خاصی بیافته که یاسی یهو بفهمه نایل رو دوست داره، این صحنه ها مال فیلمهاست. میگن که توی واقعیت یه شب قبل از خوابه که آدم از احساساتش با خبر میشه، چیزی که هیچ کس نمیتونه کنترل کنه. من فقط شونه هام رو بالا میندازم و به کار خودم ادامه میدم. من اگه این دو تا به هم نرسونم لویی نیستم.

روزمون به استراحت میگذره؛ لم دادن روی زمین و مبلها و به هم دیگه، با جعبه های پیتزا برای نهار، ماراتون فیلمهای بتمن و کلی ذرت بو داده (لازم نیست بگم که من و لیام برای انتخاب بین بتمن و اسپایدرمن سه بار سنگ کاغذ قیچی بازی کردیم تا بالاخره تقلب های من و تلاش های همدستم النور جواب نداد و من نتیجه رو به ددی دیرکشن واگذار کردم)، درست کردن یه پازل دو هزار تکه (که در طی اش من و نایل باقی مونده ی ذرت ها رو به هفت نفری که روی میز خم شده بودن پرت میکردیم و خسته کنندگی اش به جایی رسید که من یه تکه یخ توی لباس لیام بدون هیچ نیتی برای انتقام انداختم) و تلاش گروهی برای درست کردن شام. من عصر که شد و بالاخره اینها از پازل درست کردن خسته شدن با جیغ و داد پیشنهاد میدم که برای خودمون یه شام شاهانه درست کنیم و یاسی با لبخند موافقت میکنه. ما به گروه های سالاد، پیش غذا، غذای اصلی و دسر تقسیم میشیم. یاسی من و پری رو توی گروه سالاد میذاره، به امید اینکه پری بخاطر دوستیمون بتونه یکم منو کنترل کنه – پوف، چه امیدهایی دارن این بچه ها- ، سوفیا و النور رو مسئول پیش غذا میکنه و هری و لیام رو سر دسر میفرسته. خودش و زین هم شروع به پختن خوراک مرغ و پاستا برای غذای اصلی میکنن. من اولش اصلا حواسم نبود که نایل چی شد این وسط، ولی یاسی حواسش حسابی به این نکته بود که نایل رو توی هر گروهی قرار بده غذای اون بخش به سفره نمیرسه، برای همین اونو مسئول چیدن سفره کرد.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now