قسمت پنجم: گم شده

1.9K 160 14
                                    

پشت در دستشویی در انتظار، شروع به سوت زدن میکنم. کم کم سوتهام ریتم آهنگ به خودشون میگیرن ولی قبل از تکمیل ملودی در باز میشه و یاسی با لبخند بیرون میاد. بهش لبخند بزرگی میزنم و به شوخی هلش میدم کنار. قهقهه میزنه و راهو برام باز میکنه.

وقتی برمیگردم همه دم در جمع شدن پس من هم گوشیمو از روی میز برمیدارم و میرم پیششون.

"دریاه دیگه، خیلی با انگلیس فرقی نداره. ولی ارزش یه بار دیدن رو داره." یاسی وقتی داریم از پله ها پایین میریم میگه. از دیشب که آتش سوزی توی هتل پیش اومد و اونجوری حالش بد شد خیلی بهتره. انگار همه چیز توش جمع شده بود و با اون بیرون اومد. البته همه ما هم بیشتر توی سفر شریک شدیم. دیگه فقط یاسی نیست که همه کارها رو میکنه و ما کم و بیش تونستیم کمکش کنیم، با اینکه هنوز نمیذاره هیچکس پشت فرمون بشینه. فکر کنم ما فکر میکردیم اینم یه سفر مثل تورهامونه که بقیه همه کارها رو برامون میکنن، ولی یادمون اومد که این سفر دوستانست که هرکس باید حداقل مسیولیت خودش رو برعهده بگیره.

میرم جلو کنار یاسی میشینم "نهار کی میخوریم؟"

میخنده. "قراره سارا برامون غذا بیاره. غذای محلی."

لبهامو لیس میزنم. با دهن بسته میخنده و سرشو به چپ و راست تکون میده. رادیو رو روشن میکنه و یه آهنگ که معلومه با سازهای محلی زده میشه فضای ماشین رو پر میکنه. چند ثانیه بعد ما ریتم موسیقی رو میگیریم و باهاش شروع به دست زدن و داد و فریاد میکنیم. صدای خنده یاسی بین دادهای هری گم میشه، ولی نه به قدری که نتونه دل منو قیری ویری بده. این یاسمینیه که من دوستش دارم؛ با خنده های بلندش که آخرش بین حرفها گم میشه، جوری که لبهای باریکش به یه لبخند نصفه باز میشن، عینکشو میده عقب و چشمهاش با خنده میدرخشن.

ماشین رو که پارک میکنه بیرون میپریم، با یه انرژی ای که معلوم نیست از کجا اومده و هرکدوم با یه سبد، سفره یا پتو به سمت دریا میدویم. "چیزی خیس بشه میکشمتونـــــا" یاسی پشت سر من و لویی داد میکشه.

ما سبد و پتویی که دستمونه رو با فاصله ای ایمن از دریا رها میکنیم و میریم به سمت موجها. موج اول که بهم میخوره خشنه، ولی بعدی آرومتر. مزه شور دریا رو روی لبهام حس میکنم و برای لحظه ای توی آرامش طوفانی اش غرق میشم. تا اینکه لویی میپره روم و به کف آب میکوبنتم. یکم زیر آب با هم کشتی میگیریم تا اینکه یه جفت دست تیشرتهامون رو میکشه. "گشنت بود؟" یاسی ابروهاشو برام تکون میده و دست من بلافاصله از دور لویی باز میشه تا دستش رو برای بلند شد بگیرم. قبل از این روی پاهام متعادل بشم و سرمو تکون بدم تا آب از روی صورتم بره یاسی جلوتر رفته و چیزهایی که من و لویی ول کردیم رو برداشته.

دستی بهم چنگ میزنه و سعی میکنم روی لویی که داره خودشو از من بالا میکشه نیفتم.

"نگو که هنوز تو همون مرحله ای که وقتی اول یاسی رو دیدی توش بودی هستی!" لویی نگاه خیره ام رو دنبال میکنه و تو گوشم داد میزنه.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now