قسمت یازدهم: قبرهای کنارهم

1.5K 137 32
                                    

"ینی چی رفت توی دیوار؟!" لیام از روی تخت پایین میپره. لویی آب دهنشو قورت میده و یه نفس عمیق میکشه "امــــــــــــــــم... داشتیم... ا، سعی میکردیم یه تیکه از سنگهای دیوار رو بکنیم سوغاتی ببریم. زین به دیوار تیکه داده بود، بعد یهو یه صدای فیشی اومد و زین دیگه نبود!"

خیلی جاهای این داستان هست که دوست دارم دست روش بذارم و به خاطر هرکدوم سه بار بزنم پس کله اش، ولی الان یه چیز مهمه و اونم زین ه. "کجا دقیقا؟" میپرسم و دست پری رو که از وقتی لویی اومده تا حالا انگار حتی نفس هم نکشیده رو میگیرم. لویی به طرف دیگه کافه اشاره میکنه. لیام حرکت میکنه که بره اونجا، ولی من متوقفش میکنم. "باید یه برنامه بریزیم. دخترها، شما و لیام و لویی برید..."

"نه!" سه تا صدا همزمان باهم اعتراض میکنن. به لویی و لیام و پری نگاه میکنم. "لو، نمیتونم بذارم تو بیای." "اما تقصیر منه که-" حرفشو قطع میکنم "نه، تقصیر تو نیست. میدونی که نیست. و من بدون این که نگران این باشم که تو توی کدوم پیچ گم میشی راحت تر فکر میکنم." به لیام نگاه میکنم " لی، من ترجیح میدم تو بمونی مراقبشون باشی. ولی تصمیم با خودته." از قیافه درهم لیام به پری برمیگردم "پری، پز. به من نگاه کن."  پری چشمهای پر از وحشتشو به چشمهای من میدوزه. "واقعا میخوای بیای؟" بدون تردید سرشو به نشانه تائید تکون میده. "باشه. لیام؟" لیام آه میکشه و با تسلیم شونه هاشو میندازه. "خیلی خوب، گوشیتو بده به من." گوشی لیام رو میگیرم و برنامه دریابشو باز میکنم. گوشی های نایل و هری رو هم میگیرم و به طور دستی ردیابهاشونو روشن میکنم. صفحه گوشی رو به لیام نشون میدم. یه پرچم ایرلند و یه عکس پروانه کنار همن. "سعی کردم به زین زنگ بزنم، خط نمیده واسه همین نمیتونم دریابشو بگیرم." وقتی سوفیا میخواد پیشنهاد بده ردیاب زین رو روشن کنم میگم.

"برید دم پذیرش کافه و سرشونو گرم کنید تا ما ببینیم ماجرای اینجا چیه. اگه ما تونستیم بریم جایی که زین رفته، شما هم برید بیرون و از روی زمین دنبالمون کنید. ما هم میریم تو و سعی میکنیم آقای من-میخوام-سواغاتی-سنگ-ببرم رو پیدا کنیم. اوکی؟" همه سرشونو به نشانه تایید تکون میدن. از روی تخت بلند میشیم و دو دسته میشیم. "لویی، بیا جایی که بودین رو نشون بده." لویی بدون هیچ حرفی میاد و جایی که خودش بود و جایی که زین تکیه داده بود رو بهمون نشون میده و با یه "موفق باشید" آروم به سمت لیام، سوفیا و النور برمیگرده. چند تا سنگ دو طرف جایی که زین تکیه داده بوده فاصله بیشتری با بقیه دارن. هلشون میدم و عقب میرن، اما نمیچرخن یا وارونه نمیشن. "هری، بیا اینو امتحان کن." به هری میگم و نشونش میدم چطور دیوار رو با هل دادن امتحان کنه. به سمت جایی که لویی بوده میرم  تا ببینم شاید سنگهای اونجا کلید در سنگی باشه، ولی قبل از اینکه به چیزی دست بزنم هری میگه "یاسی..." تا برمیگردم میبینم دیوار دور میزنه و هری پشتش میره.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now