قسمت هشتم: پیدا شده

1.4K 140 6
                                    

"خیلی قشنگه پری، دوستش داری؟" دستمو روی کمر دختر مو بلوند کنارم میزارم و در گوشش زمزمه میکنم. میخنده و لباس سنتی ای که بالا گرفته بود رو پایین میاره.

"آره؟ قشنگه؟ دوستش دارم." نصف صورتشو به سمتم برمیگردونه بااینکه هنوز از گوشه چشم نگاهش به لباسست. میخندم "شرط میبندم خیلیم بهت میاد." لبهامو روی شقیقه اش فشار میدم و به طرف دیگه ی مغازه جایی که النور، هری و نایل دارن یه سری صنایع دستی رو بررسی میکنن نگاه میکنم.

"شما چیزی نمیخواین؟" هری سرشو تکون میده. وقتی پول لباس رو میدم و پشت سرشون راه میافتم گوشیم زنگ میزنه. یاسی بعد از قضیه لویی برای هرکدوممون یه سیم کارت اعتباری خرید تا گم نشیم.

اسم لویی روی  اسم تماس گیرندست "لو؟"

"بیاین جای درشکه ها. لیام و سوفیا رو دزدین."

قبل از اینکه جوابی بدم لویی قطع کرده. واقعا شوخیش برای اینکه بکشونتمون اونجا بیمزست، ولی اون یه ذره لحن شیطنت آمیزه که لویی هیچوقت نمیتونه کنترل کنه ته صداش نبود و باعث میشه دلم هُری بریزه. قدمهامو تند میکنم و به بچه ها که صدام میکنن جوابی نمیدم.

اصلا شوخی خوبی نیست. اصلا.

وقتی به محل درشکه ها که خالیه میرسیم دهنمو باز میکنم که با عصبانیت فکرمو بیان کنم "لویی اصلا..." اما با دیدن صحنه جلوم خشکم میزنه و هری که پشت سرم میدوید بهم میخوره. "زین چی..."

لویی داره پیاده روی بغل رو بالا پایین میره و گوشیش به گوشش چسبیده. یاسی روی زمین رو به روی یه آقایی که اونم گوشی دستشه نشسته و سرش رو میون دستهاش گرفته. بهار پشتش زانو زده و پشتشو نوازش میده. هیچ اثری از لیام و سوفیا نیست.

لویی شوخی نکرده بود.

تا چشم بهم بزنم نایل کنار یاسی نشسته و تو بغلش گرفته و النوربه سمت لویی رفته. پری دستمو محکم میگیره و به سمت یاسی میکشونتم. "چی شده؟" هری میپرسه.

"درشکه ای که لیام و سوفیا توش بودن نیست."

"خوب شاید بردتشون بیرون بگردونه."

"اجازه نداره." "نه درشکه چیه گوشیشو جواب میده نه لیام."

"شاید نمیشنون."

سکوت خفه کننده ای فضا رو پرمیکنه. سرم گیج میره. ناخودآگاه دستم توی جیبم میره و یه سیگار درمیارم. پری دستمو محکم تر میگیره.

نمیدونم بهار کی رفته بود، ولی با یه لیوان شربت برمیگرده کنار یاسی و مجبورش میکنه بخوره. هممون ناخودآگاه جلوتر میریم تا با حضورمون بهم امید بدیم. آقایی که جلوی یاسی ایستاده چیزی به فارسی میگه و قیافه یاسی و بهار تو هم میره. یاسی جوابی میده و بهار چیزی تو گوشیش مینویسه. بعد از اون تنها صدایی که میاد صدای نفس های عمیق یاسی و پک های سیگار منه.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now