"دو نفر ."

"اونا نمی تونن بلایی سر من بیارن اما سر تو و دوستات چرا . من آدم معروفیم یعنی تهدید کردن من اوضاع رو براشون سخت تر می کنه ولی شماها... "

"برام اهمیتی نداره فقط پخشش کنید لطفا!"

"ژولیت بیا درست تصمیم بگیریم من طرف توام . به نظرم یکم وقت بده فکر کنیم "

"چرا هیچ کس نمی فهممه همه تون می گید فکر کنید! عجله نکنم! درست تصمیم بگیرم! چرا نمی فهمید یه آدم بیگناه رو کشتن؟! چرا کسی درک نمی کنی اون آدم بیگناه تنها کسی بود که  تو زندگیم برام باقی مونده بود . اوه !انتظار دارید بشینم یا نه نه برم دستبوس نوآ نورتمن بشم تا جون خودم به خطر نیفته این خودخواهی محضه !" من تقریبا اینا رو داد و عصبی دستام رو تو هوا تکون دادم.

"ژولیت با اینکار به خودت آسیب می زنی اونا راحت می فهمن کار تو بوده بعد عموت به خطر میفته بعد ..."وسط حرفش پریدم و گفتم

"یا پخشش می کنید یا میرم پیش یکی دیگه!"اوه یه آه کشید و با دستش پیشونیش رو خاروند.

•————————•
(داستان از نگاه نیک)

ساعت چنده ؟
زمان از دستم در رفته یادم میاد دیشب سم با کلی فحش منو از کافه  بیرون آورد . سرم درد می کنه. خواستم تکون بخورم که یه جسم محکم خورد تو دلم اخ بلند گفتم و وقتی فهمیدم پای سم عه، سم رو با لگد از تختش بیرون کردم

"اخ!!! چته وحشی؟! سر صبح  بجای اینکه بگی عزیزم صبحت بخیر ... این رسم دوستی بود ؟!"

"سم ... شروع نکن !"
بلند شدم صورتم رو اب زدم و یه قرص سردرد خوردم . اروم گفتم "از ژولیت خبر داری ؟"

"معلومه که نه عالیجناب دیشب انقدر مست بودی مگه من وقت کردم به کس دیگه ای فکر کنم . تو هعی برو گند بزنم منم رفتگر خوبیم تمیز می کنم برات "

"سم خیلی حرف می زنی "

"بیا آقا رو باش . چه پرویی دیگه یبار بگو غر هم نزنم این همه بلا سرم میدی ... این پسره پیتر کی بود راستش من که نفهمیدم زودی رفت "

"چمیدونم بابا. فقط رو ژولیت حساسه شبیه داداش بزرگ تره براش "

"نمی خوای الان با ژولیت حرف بزنی ؟!"

"نه من فقط می خوام بدونم کجاست "

"چه لوس !" قبل از اینکه روی مبل بشینم متکی رو سمتش پرت کردم که اون جا خالی داد و محکم خورد تو دیوار

Eunoia Where stories live. Discover now