"از این طرف لطفا"

•————————•
(داستان از نگاه نیک)

چرا انقدر از حرف ژولیت دلم شکست ؟ اون ناراحت بود زیر چشم هاش گود افتاده و پوستش بی رنگ شده بود . ماریا تنها آدم سالمی بود که توی زندگیش مونده بود و اون رو بخاطر یه سری ادم‌ عوضی از دست داد . پس واکنشش طبیعی بود چرا انقدر رنجیدم ؟‌چرا نرفتم دنبالش ؟چرا از خونه ی سم با عصبانیت بیرون زدم و الان توی یه کافه ام و دارم مست می کنم ؟ رفتارم خیلی مسخره و بیخوده!من نمی فهمم با این احساسات چیکار کنم!

چرا برام مهم نبود سم چی می گه ؟!من حتی به فحش آخرش هم توجه نکردم درست یادم نمیاد چه چرتی گفت .اوه اره !من یه ولگرد کثیفم شایدم اون فکر می کنه یه دزدم ...که هیچ وقت چیزی رو ندزدیده !چون من لعنتی یه اصیل زادم نیازی به دزدی ندارم !

به ژولیت هزار تا دروغ گفتم مثلا اینکه از حسابش پول برداشتم یا یه بوگاتی اجاره کردم و هزار تا مضخرف دیگه مثل این ولی من نه ولگردم نه دزد !من فقط یه اصیل زاده ی آوارم . بطری مشروبم خالی شده... حالم از طعمش بهم می خوره! ولی نمی دونم چرا دارم مست می کنم .

این اصلا مهم نیست که نظر ژولیت دربارم چیه ؟!اوه خدا اون حق نداشت این رو بهم بگه بعد از اینکه ... بعد از اینکه ماهم رو بوسیدیم ...

اوه من طعم لب هاش رو فراموش نمی کنم اونا بخاطر اشکاش شور شده بودن ...
اون واقعا شبیه خوک میشه وقتی گریه می کنه و وقتی می خنده شبیه پرنسس هاس.من از خنده هاش لذت می برم.من باید این عادت مست کردن کنار بگذارم من خیلی مشروب می خورم

ژولیت خیلی عصبانی میشه اگر بفهمه همه چیز یه بازی بوده ! و من از اول قرار بوده توی اون خیابون اونو ببینم !

اوه خدا کاش از شر این احساسات مسخره ای که داره درونم به وجود میاد راحت شم ! این طوری همه چیز خیلی راحت میشه

•————————•
(داستان از نگاه ژولیت)

هانا هارت فیلم رو دید و من الان رو به روش نشستم . اگه ازم بپرسی داری چه غلطی می کنی ؟!مطمئنا سوال خوبیه ولی جوابی براش ندارم .

اون دستش رو لای موهای فرش کرد و گفت
"این یه فاجعه اس .این تیتر اول خبر ها میشه ولی ژولیت تو مطمئنی می خوای من پخشش کنم بازی با کم‌ آدمی نیست جونت به خطر می افته، جون من هم به خطر میفته!"

"فیلم آخر رو پخش نکنید لطفا "

"باشه مشکلی نیست این هم برای تو دردسر ساز میشه هم برای اونایی که می دونن چند نفر دیگر در جریانن ؟"

Eunoia Where stories live. Discover now