⚔️مبارزه بیست و چهارم: عذاب وجدان بی دلیل⚔️

शुरू से प्रारंभ करें:
                                    

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

صبح خیلی زود از خواب بیدار شد و اولین کاری که کرد خاموش کردن آهنگ در حال پخش بود.
خودش رو کش آورد و بعد از خمیازه‌ای که کشید ساعت رو چک کرد
یه ربع به هفت بود!
خب خوبه یک ساعت وقت داشت تا برگرده خوابگاه، یه دوش بگیره و به صبحونه هم برسه.
نگاهی به ماشین کیونگسو که هنوز هم توی پارکینگ بود انداخت و خدا رو شکر کرد که زودتر بیدار شده بود و اون نفهمیده بود که تمام شب رو توی ماشین جلوی در خونشون خوابیده بود.
ماشین رو روشن کرد و سمت باشگاه روند.
وقتی رسید با عجله و کج کوله ماشین رو پارک کرد و سریع خودش رو به ساختمون خوابگاه ها رسوند.
درسته که عین خوابگاه های دبیرستانی شب ها چک نمی‌شدن یا لازم نبود حتما خوابگاه بمونن ولی حوصله سوال پیچ شدن هم نداشت پس سعی کرد آروم و یواشکی وارد اتاقش بشه.
اما موفق نبود
"به به!"
با قیافه‌ای شکست خورده سمت کریس که با نیخشند دیوثانه‌ای نگاهش میکرد، برگشت
"دیشب خوش گذشت؟"
"جای خواصی نبودم"
"آها!"
خیلی مصنوعی و لحنی تو مایه های "اره اره تو راست میگی!" گفت و دست به سینه شد
"ببین خدایی خستم و می‌خوام برم دوش بگیرم، بیخیال شو باشه؟"
"باشه مشکلی نیست فقط میخواستم بگم امروز تمرین ها خیلی سنگینن و نیازمند یه کمر و زانو های سالمن!"
و بعد با همون نیشخند اعصاب خورد کنی که داشت از پسر دور شد.
"تو رو خدا یه ذره اون مغزت رو شست و شو بده!"
زیر لب زمزمه کرد و بعد وارد اتاق شد.
کریس هم همینطور که آروم سوت میزد توی راهرو قدم میزد تا به اتاق کار سوهو رسید
از اون شب توی بار بیش از دو هفته گذشته بود و اون حتی یک لحظه برای حرف زدن با سوهو پیدا نکرده بود، چون هر بار که هم رو میدیدن، سوهو یا راهش رو عوض میکرد یا نادیدش می‌گرفت.
و کریس واقعا دلیل این رفتار های ضد و نقضیش رو نمیدونست.
ده دقیقه‌ای همونجا ایستاد تا سوهو دارد راهرو شد.
از دور که نگاهش به کریس رسید کمی مردد شد که برگرده یا نه.
اما بیخیال شد و جوری که انگار اصلا وجود ندارد قفل اتاقش رو باز کرد.
"سوهو... هی سوهو!"
بخش اهمیتی نداده و داخل اتاق رفت اما قبل از این که در رو بلنده پای کریس لای در اومد و مانع شد
"می‌خوام در رو ببندم پات رو بکش کنار"
کریس به حرفش توجهی نکرد و با هل دادن در وارد اتاق شد.
"چیکار می‌کنی؟"
"این سوالیه که من باید بپرسم! میشه بگی چته؟ چرا اینجوری رفتار می‌کنی؟"
"چجوری رفتار میکنم؟"
"طوری که انگار... انگار من بهت تجاوز کردم!! میفهمی؟ حس یه آدم متجاوز بهم دست داده!"
ناخودآگاه صداش بالا رفته بود و خودش حواسش نبود
سوهو سریع سمت در رفت و اون رو بست.
"باشه داد نزن یکی میشنوه."
کریس که از پیچوندن های سوهو کلافه بود بازوش رو گرفت و فشار داد
"مسخره بازی در نیار! بگو چته؟؟؟!! خودت بودی معاون رابطه رو خواستی و حالا اینطوری میکنی؟! چرا؟ هان؟؟؟!!"
سوهو که داد زد های پسر عصبی شده بود به طبع اون هم فریاد زد
"دقیقا مشکلم همینه!!! مشکلم اینه که خودم اون رابطه لعنتی رو خواستممممم!"
با جیغی که زد کریس بازوش رو ول کرد و دو قدم عقب رفت
"من.منظورت چیه؟!"
با اخم ظریفی پرسید و منتظر نگاهش کرد تا جواب بگیره
"خودت رو بذار جای من! صبح که از خواب بیدار میشم خودم رو روی تخت کنار یه نفر می‌بینم و فکر میکنم بهم تجاوز شده بعد میفهمی اون آدم همکارم بوده و در نهایت به این میبرم که، کسی که اون رابطه رو خواسته خود لعنتیم بوده! خواستم با کسی که سکس داشته باشم که همکارمه و نمی‌دونم که دوسش دارم یا نه؟ منی که واقعا با وان نایت یا هر کوفت دیگه ای که شبیه به این باشه مشکل دارم!!!"
کریس با بهت و پسری که به خاطر پشت سر هم حرف زدن اونم با خشم زیاد نفس نفس میزد و البته از صدای معلوم بود که یه بغض گذرا هم داشته، زل زد
"م.من... نمی‌دونم چی بگم..."
تا حالا از دید اون به ماجرا نگاه نکرده بود، هرچند که شرایط خودش هم آسون نبود.
سوهو روی صندلی نشست و سرش رو بین دست هاش گرفت
یک دقیقه سکوت بود و ذهن هر دو درگیر، تا این که سوهو این سکوت رو شکوند.
"من یه ذره وقت می‌خوام... شرمندم اما واقعا یه مدتی می‌خوام تا کنار بیام با تصمیماتی که نمی‌دونم دلیلشون چی بوده، پس..."
کریس با وجود این که هنوز گیج بود سرش رو تکون داد
"باشه... باشه مشکلی نیست... صبر میکنم"
و بعداز اتاق بیرون رفت.
به در بسته اتاق خیره شد و دوباره مشغول راه رفتن توی راهرو شد...
اگه می‌گفت از کاری اون شب پشیمونه دروغ نگفته بود...
ولی دلیلش این نبوده که دوستش نداشته، بلکه به خاطر این پشیمونه چون حس می‌کنه از مستی یه نفر سواستفاده کرده...
عذاب وجدان...
عذاب وجدانی که دلیلی نداره ولی رفتار های سوهو باعث شده که عذاب وجدان بگیره...

پایان مبارزه بیست و چهارم
ادامه دارد...

خب اینم دو پارت خدمت شما به جبران هفته پیش😍
روی‌ هم حدود ۷ هزار کلمه😘
و اینکه این دیشب اماده بود ولی من خیلی خسته بودم
رسما انگار شنبه ها طلسم شده😐🤦🏻‍♀️
از این به بعد هم مرتب تر اپ میشه چون روز او اون یکی فیکم رو جا به جا کردم😘
بوس بوس❤️
راستییییی
تا یادم نرفته
شما ها دوست دارید براتون فوتوبوک هم بذارم؟

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें