17. Believe

795 210 136
                                    

You give me a reason, something to believe in



صدای کلیک کلیک جسمی که فعلا نمیدونم چیه باعث میشه از خواب بیدار بشم. یکم حس کوفتگی دارم ولی جام خیلی گرم و نرمه و احساس خوبی توی دلم وجود داره. در ضمن دست کسی که مطمئنم لیامه داره به آرومی رو شکم لختم کشیده میشه و حس خوبمو صد برابر میکنه.

پلکام یکم تکون میخوره و بالاخره بازشون میکنم.

لیام لبه ی تخت نشسته و داره تفنگشو پر میکنه. صدای کلیک مال همون بود. دست آزادش هم چند وقت یه بار روی شکم من قرار میگیره اما نگاهش به کاریه که داره انجام میده.

اون شلوارشو پوشیده و فقط بالا تنش چیزی نداره در حالی که من کاملا لختم. با دستم دنبال ملافه ای میگردم تا روی خودم بکشم. میدونم دیشب موقع سکس هیچ لباسی نداشتم اما اون موقع لیام مشغول بود و الان اگه نگاهم کنه همه ی توجهش به بدنم جلب میشه.

گوشه ی ملافه رو پیدا میکنم و میخوام سمت خودم بکشمش. لیام به آرومی دستمو میگیره و ازش جدا میکنه. انگشتامو با ظرافت از پارچه فاصله میده و بعد روی دستمو میبوسه.

- نکن. همش لباسات تنته. بذار الان که چیزی نداری یکم بیشتر نگات کنم.

- آخه... واقعا چیزی واسه ی نگاه کردن نیست. چیمو میخوایی ببینی؟

آه میکشه. تفنگشو روی میز کنار تخت میذاره و برمیگرده سمت من. هر دو دستشو دو طرف سرم ستون میکنه و خودشو جلو میاره.

- من در مورد این قضیه باهات صحبت کردم زین.

- آره. و منم نتونستم یک کلمشو باور کنم. من بدجوری داغون شدم لی. خودم میدونم که خوب نیستم.

سرشو خم میکنه و روی سینمو میبوسه. وقتی دوباره منو نگاه میکنه توی چشماش کلی غم موج میزنه.

- حرفای منو باور نمیکنی؟

- مسئله این نیست... من... آخه... لیام وقتی یه چیزی خوب نیست، خوب نیست دیگه.

با انگشت شستش موهای شقیقه هامو نوازش میکنه. نوک بینیمو کوتاه میبوسه و لبخند میزنه.

- وقتی میگم عاشقتم یعنی عاشق همه چیتم. همه ی زینِ خوشگلمو دوست دارم. همه ی همشو. این زخما... اینا نشون میدن تو زنده موندی. اینقدر زنده موندی که بتونی این فرشته ی دوست داشتنی رو به من برسونی. هر چند چون یه زمانی به خاطرشون درد کشیدی، ازشون دلِ خوشی ندارم اما به هیچ وجه روی این واقعیت تاثیری نمیذارن که من چه قدر میخوامت. قلبتو، بدنتو، همه ی عشقتو. من همشونو میخوام.

دستامو دورش میندازم و یکم پایین تر میکشمش تا بتونم بغلش کنم. واقعا قدرت حرف زدن ندارم، مخصوصا بعد چیزایی که بهم گفت.

- به خدا که دیوونه ای لیام. این چیزیه که تو میخوایی؟ همش مال تو! تنها چیزیه که دارم و میدونم اصلا کافی نیست ولی اگه میخواییش پس مال تو.

Z ENDWhere stories live. Discover now