11. LoVe

969 260 188
                                    

As long as I know how to love

I know I will stay alive








لیام در اتاقشو پشت سرمون میبنده و من یه راست به سمت کوله پشتیش میرم. امشب تصمیم گرفتیم برای تنوع تو اتاق اون بخوابیم.

- میشه یکی از هودی هاتو بپوشم؟ هوا داره سرد میشه.

مسلما هردومون میدونیم که من خودم به اندازه ی کافی لباس دارم. اما ترجیح میدم بوی اونو همراه خودم داشته باشم.

لبخندی میزنه و سرشو تکون میده. خودشو روی تختش پرت میکنه و دستاشو دو طرفش باز میکنه.

- وای خدا چه قدر خسته شدم. فکر کنم ده کیلومتر دور کمپ راه رفتیم. دارم میمیرم!!

هودی لیامو روی لباس خودم میپوشم. میرم کنارش دراز میکشم و سرمو روی دستش میذارم.

- اینقدر نق نزن. حداقل تونستیم فیوزو دوباره ریست کنیم و تازه علاوه بر اون، پیدا کنیم زامبیا از کجا اومدن.

میچرخه سمتم و همینجوری که یه دستش زیر سرمه، اون یکی دستشو هم دور کمرم میندازه.

- همینم نگرانم میکنه. معلوم نیست چجوری تونستن اون همه میز و تخته ای که چیده بودیم رو کنار بزنن و از اون مدرسه ی کوفتی بیان داخل خوابگاه. اگه راه های دیگه ای هم پیدا بشه چی؟ و مسئله ی رفتن برق، اگه اون ژنراتور قراضه بر اثر فشاری که دو سه تا زامبی بهش آوردن از کار افتاده، پس هر چیز دیگه ای هم میتونه دوباره خاموشش کنه. من میخواستم اینجا مکان امنمون باشه. نمیتونم تحمل کنم که یه عده دیگه از دور و بریامو از دست بدم.

یکم سکوت میکنه.

- که تو رو از دست بدم.

نزدیک تر میشم و خودمو بیشتر تو بغلش جا میکنم.

- نگران نباش. الان خیلی وقته اینجاییم و این اولین بار بود که همچین اتفاقی میوفته. از این به بعد حواسمونو بیشتر جمع میکنیم.

آه کوتاهی میکشه و سرشو پایین تر میاره تا چونش روی موهام قرار بگیره.

بغل لیام حس خوبی داره. حس آرامش، امنیت. انگار اگه اینجا باشم تمام زشتی های دنیا به یه مسئله ی بی اهمیت تبدیل میشن.

دلم نمیخواد جو رو به هم بریزم یا کاری کنم که ازم فاصله بگیره ولی حرفای زیادی توی گلوم جمع شده و نمیتونم نگهشون دارم.

لیام زیاد منو بغل میکنه، زیاد کنارم میمونه و زیاد بهم میگه "عزیزم". ولی بازم کافی نیست. شاید اون موقع ها فکر میکردم میتونم با همین قدرش کنار بیام اما تحملم داره تموم میشه. مخصوصا با اتفاقی که امشب افتاد.

- میگم لیوم، نیاز داریم که حرف بزنیم.

دست لیام روی گونم قرار میگیره و سرمو یکم بالاتر میاره تا بتونه چشمامو ببینه.

Z ENDWhere stories live. Discover now