1. Day of the DEAD

Start from the beginning
                                    

روی صندلی های ایستگاه میشینم و سرمو به پشتی صندلی تکیه میدم. از اونجایی که از صبح کلاس داشتم و الان طرفای شیش عصره، بدجوری خسته شدم.

چند لحظه چشمامو میبندم و نفس عمیقی میکشم. خوشبختانه فردا صبح کلاس ندارم و لازم نیست مثل اسکلا برای یه دانشگاه مسخره 8 صبح از خواب بلند بشم.

چند لحظه روی هم گذاشتن چشمام خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول میکشه و همونجا خوابم میبره. وقتی دوباره چشمامو باز میکنم هوا تاریک تر شده.

به ساعتم نگاه میکنم. شیش و چهل دقیقه.

اتوبوس باید یه ربع پیش میومد. یعنی اومده و من نفهمیدم؟ مگه میشه؟ اونقدرا هم خوابم عمیق نبود.

خیابونی که نزدیک دانشگاهمه معمولا خلوته اما خلوتی الانش یکم بیش از حده. اونم با توجه به ساعت.

اخم میکنم و از جام بلند میشم. یکم اینور اونورمو نگاه میکنم اما دریغ از یه نفر آدم.

دستمو سایبون چشمام میکنم و به یکم دورتر زل میزنم. از ته خیابون دود بلند شده و داره به هوا میره. انگار که اونجا آتیش روشن کردن.

کولمو روی پشتم جا به جا میکنم و به سمت جایی که دود ازش میاد قدم برمیدارم.

تقریبا دو سه دقیقه پیاده روی میکنم و حالا میتونم سر و صدای مردمو هم بشنوم.

با دیدن منظره ی رو به روم ناخودآگاه نفسمو با صدا بیرون میدم.

اتوبوس کنار خیابون چپ شده و آتیش گرفته. از همونجا دودش داره به آسمون میره و محیطو خاکستری رنگ کرده. چند متری اون اتوبوس داغون، یه عده دور چیزی جمع شدن.

با خودم فکر میکنم احتمالا یه نفر از این حادثه مصدوم شده و مردم دورشو گرفتن. حتما تا حالا به آمبولانس هم زنگ زدن اما فعلا که خبری ازش نیست.

بیشتر نزدیک جمعیت میشم.

- خدای من، این اتفاق چجوری افتاده؟ من قرار بود سوار همین اتوبوس بشم.

جمعیتی که اونجا وایسادن به سمتم برنمیگردن. عجیبه که هیچکدوم با هم حرف نمیزنن و فقط صداهای عجیب غریبی ازشون شنیده میشه.

- ببخشید؟ شما میدونید اتوبوس جایگزین هم فرستادن یا نه؟

نزدیک میرم و دستمو به شونه ی خانمی میزنم که لباس صورتی بافت تنشه. موهاشم قهوه ایه و با اینکه زیاد بلند نیست، از پشت بسته.

اون خانم برمیگرده سمتم. و...

خب من هیچ وقت قرار نیست این صحنه رو فراموش کنم. مهم نیست چه قدر چیزای وحشتناک تری ببینم.

Z ENDWhere stories live. Discover now