"18"

1.9K 431 220
                                    

لویی درحالی که زار میزد روی یه صندلی ماساژ، بیرونِ پاکسون نشسته بود.

هر چندثانیه یه بار که گیره های صندلی زیر باسنش حرکت میکردن و به منطقه ی حساس آسیب دیده ـش میخوردن زیرلب ناله میکرد.

هنوزم نمیتونست باور کنه هری واقعا با زانو زد توی تخماش؛ ناموسا آخه مردمومن؟

نایل، (اون نکبتِ نیم وجبی) رو صندلی کناری لویی بودو هر دفعه که چهره ی پسر بخاطر درد مچاله میشد، حتی بلندتر از قبل قهقه میزد

و هری هم تنها چندمتر اون طرف تر، سمت دیگه ی سالن یعنی جایی که نایل بعد از اون حمله ی ناجوانمردانه ـش به لویی تبعیدش کرده بود، روی یه نیمکت نشسته بود.

هری، (یا طوری که لویی حالا توی ذهنش خطابش میکنه_اون شیطون کوچولوی سکسی با کون نازش_) طلبکارانه دستاشو به سینه زده و فکشو محکم قفل کرده بود.

لویی تمام سعیشو میکرد تا با اون فرفری چشم تو چشم نشه. چون همینطوریشم فقط با چرخوندن سرش سمت جایی که اون پسر نشسته بود میتونست بی اغراق خنجرایی که از اون چشم ها سمتش پرتاب میشدنو حس کنه...

جونِ شیرین پسربیچاره از هری خوف میبرد.

"احتمالا بهتره برم با هری حرف بزنم" نایل بعد از کشیدن آهی، حینی که بلند میشدو جلد چوب شورشو توی سطل زباله مینداخت گفت.

"بپا نزنه دکوراسیونتو بیاره پایین" لویی حینی که دستاشو به سینه میزدو لب پایینیِ کبود و ورم کرده ـشو (که نه به طرز دوست داشتنی ای توسط همونی که خودتون میدونین بهش تقدیم شده بود) مثل بچه های کوچولو بیرون میداد، دلخور غر زد.

"هری رو من دس بلند نمیکنه" همونطور که پاکت خریداشو برمیداشت نیشخندی به لباش نشوندو سپس پق زد، "تو تنها کسی هستی که نمیخواد سر به تنش باشه!"

"هیچم اینطوری نی!" معترضانه اخم کردو دقیقا همون لحظه بود که یکی از کفشای کهنه ی هری توی سرش کوبیده شد.👟

"خیلیم هست!" هری پروندو اگه جون لویی بخاطر تموم جراحات تحمیل شده به تن ننه مُرده ـش توی همین مدت زمان کوتاهی که با هری بوده درخطر نبود، بلنـد عر میزد.

درطرف دیگه نایل هم دست کمی از افرادی که از کنارشون رد میشدن وعجیب نگاهشون میکردن نداشت و مثل جن زده ها چشماشو بین اون دونفر میچرخوند

"ای اهریمنِ پلید!" لویی زار زدو انگشتاش برای پیدا کردن اثری از ورم روی پوست سرش کشیده شدن

"حداقل مثه تو کصخل نیستم!" هری با گره زدن ابروهاش توی هم غر زدو دل لویی تقریبا برای این حقیقت که اون پسر از نظرش با یه کیتن عصبی مو نمیزنه ضعف رفت.

نایل سمت هری قدم برداشت و دستشو روی شونه ـش گذاشت. "بجنب هری. کفشتو بردار بریم. نمیخوام بازی رو از دست بدم"

"هیچکس اهمیتی به گلف نمیده." هری غر زد اما درهرصورت قدمای سریعشو سمت کفشش سوق داد و وقتی لویی قبل از اینکه پسرفرفری بتونه برش داره اونو سمتش هل داد چشم غره رفت سپس با زدن دستاش به سینه ـش صاف ایستاد

"سمیه نرو! مگه قرار نبود با هم بریم دور دور؟" لویی نالیدو درحالی که بغلشو برای هری باز میکرد لبشو بیرون داد

"باشه. ولی بعدش باید برسونیم خونه" هری درجواب زیرلب گفتو نگاهشو از پسر بزرگتر گرفت

"نمیتونی رانندگی کنی؟" لویی ناباورانه پرسید.

"من تازه 16 سالم شده!" هری یهو پروندو چشماشو تنگ کرد، "معلومه که هنوز نمیتونم رانندگی کنم"

"ابلفضل...فک میکردم بزرگتری" زیرلب زمزمه کردو ادامه داد، "اینجوری با سن کمت که من بدجور بیشرف جلوه میکنم، نه؟"

"آره منم سعی داشتم همینو بهت بفهمونم." با چرخوندن تیله های سبزرنگش گفت و لویی که تایم ماساژ صندلیش تموم شده بود بلند شد

"قِر نیا حالا. من هنوزم میخوام بکنم" بیخیال شونه هاشو بالا انداخت و گفت.

"اگه مشتم درد نمیکرد میکوبیدمش توی تخمات."

"اوففف، جوجو بد داری دلبری میکنیا"

"خیلی تخمی ای."

"حالاهرچی، جیندا."

Wanna Fuck? Where stories live. Discover now