"35"

722 176 77
                                    

"خب، پس با این حساب گمونم این روزِ شانسمه." لویی همونطور که نیشخند میزد گفت و دست هری رو گرفت، انگشتاشونو بهمدیگه قفل کرد. گونه های پسر جوون تر رنگ رز گرفتن اما عقب نکشید.

"منظورت چیه؟" هری پرسید و با دست ازادش گوشیشو توی جیب پشتی شلوارش گذاشت.

"قراره کل عصرمو با پسری که ازش خوشم میاد بگذرونم. همین امشبو بهترین شب میکنه." لویی با لبخند درخشانی که به لبهاش نشسته بود توضیح داد. اون طرز گرد شدن چشمای هری و سرخ تر شدن صورتش ممکن نبود از نگاهش پنهون بمونه.

از قرمز کردن گونه های هری لذت میبرد. خیلی زود داشت تبدیل به تفریح موردعلاقه ـش میشد.

بعد از اینکه هری از شوک جملاتش لویی بیرون اومد چرخی به تیله هاش داد و زیر نفس به آرومی زمزمه کرد "حالا هرچی" سپس نگاهشو دزدید.

اما فقط چندثانیه زمان برد تا صورتش دوباره روشن بشه و همونطور که لب میزنه تیله های سبز زیتونی ـش گرد بشن، "هی، اونجا رو ببین!" چالها نمایان شدن. به دکه ای که اون سمت سنگفرش ها قرار داشت و شیرشکلات میفروخت اشاره کرد. "بریم بخریم! میشه؟" هری پرسید، بدنش تقریبا از هیجان تکون میخورد.

لویی ابدا قدرت اینو نداشت که نه بگه، قصدش رو هم نداشت. برخلاف شخصیت سرزنده ی هری...(و البته بطور بحث برانگیزی بدجنس بودنش) وقتایی که پسر روی مود خوبی بود هیچ فرقی با یه پرتوی گرم از خورشید نداشت. هربار که خوشحال بود چشماش بی اغراق برق میزدن، و با اختلاف دوست داشتنی ترین، خوشگل و جذاب ترین کسی بود که لویی تاحالا ملاقات کرده. اون لبهای صورتی و دندونای صدفی اعتیادآور بودن. همچنین چالهای روی گونه ـش...

میشد برای لبخندش مُرد.

اگه واقعا خوشگلیِ کسی میتونست باعث مردن یه نفر دیگه بشه پس لویی بی تعارف تاحالا ده بار مُرده بود. خودشم به این نتیجه رسیده بود که اگه قسمتش مرگه پس بهترین راه هری استایلزه.

"آره، البته." لویی درست بعد از اینکه سی ثانیه به پسر خیره شده و توی افکارش گم شده بود بالاخره موافقت کرد.

دست خودش نبود. هری خیلی رویایی بود، نمیشد لویی رو مقصر دونست.

حینی که در اعماق وجودش بابت این پیشرفت که هری هنوز دستشو ول نکرده جیغ میزد دنبال پسر کوچیک تر سمت دکه به راه افتاد.

"با مارشمالو؟"

"ها؟" لویی همونطور که پلک میزد تا سعی کنه به دنیای واقعی برگرده پرسید.

هری چرخی به چشماش داد و دست لویی رو رها کرد، همین باعث شد پسر بزرگ تر ناله ی ننه مُرده ای کنه.

"اونو ولش کن. برای هردومون مارشمالو بذار، ممنون."

لویی میخواست مخالفت کنه، اما بعد به این نتیجه رسید که کنار اومدن با چندتا مارشمالو توی شیرشکلاتش خیلی هم نمیتونه سخت باشه. هرچی باشه اون یه مَرد عاشق بود.

Wanna Fuck? जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें