⚔️مبارزه هفدهم: گندی زدی دو کیونگسو!⚔️

Start from the beginning
                                    

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

حوله لباسیش رو تن کرد و بعد از این که یه باکسر تمیز از توی کشوی اتاقش برداشت و بعد از پوشیدنش، از اتاقش خارج شد.
همون طور که با کلاه حوله موهاش رو خشک میکرد توی آشپزخونه رفت و از توی یخچال یه نوشیدنی انرژی‌زا که البته قایمش کرده بود تا دست لوهان بهش نرسه برداشت و سر کشید.
روی اوپن خم شد و دستش رو ستون بدنش کرد و رو به لوهان که مشغول فیلم دیدن بود پرسید:
"تو کار و زندگی نداری؟ سه هفتس که فقط تو خونه‌ای!"
"نه... راحتم اینجوری. چطور مگه؟"
لوهان یه چیپس تو دهنش گذاشت و با دهن پر جوابش رو داد.
سهون چشماش رو ریز کرد
"هیچی... بیخیال"
دوباره در یخچال رو باز کرد و چندتا میوه از توش بیرون آورده.
از وقتی با لوهان زندگی میکرد مجبور بود یخچالش رو پر نگه داره؛ چون پسر بزرگتر از صبح تا شب خونه بود و خب طبیعتاً گشنش میشد!
واقعا چجوری همه طول روز رو خونه بود؟
خسته نمیشد؟
یا...
اصلا مگه قرار نبود بره دنبال خونه؟
قرار بود یک ماه، پیش سهون بمونه تا خونه پیدا کنه ولی خب سه هفته گذشته و هنوز هیچ کاری نکرده بود؟
خب وات ده فاک؟
توی یه هفته چه گوهی میخواست بخوره؟
شاید دیگه مثل روز های اول روی مخش نمی رفت، اما دلیل نمیشد که بتونه بیشتر از این تحملش کنه!
یه کاسه بزرگ برداشت و شروع کرد به خورد که کردم میوه ها تا سالاد میوه درست کنه.
چند دقیقه بعد که سالاد میوش آماده شده بود ظرف های کثیف رو توی سینک گذاشت و دو تا کاسه که ور از میوه های نگینی بودن رو برداشت و وارد سالن شد و روی مبلی که لوهان بهش تکیه داده بود نشست.
نمی فهمید که چرا وقتی مبل به این نرمی هست لوهان همیشه میره و روی زمین میشینه.
یکی
به تلویزیون که در حال پخش کردن فیلم بود اشاره کرد
"داری چی میبینی؟"
"ها؟ آها... جنگ ستارگان"
یه تیکه میوه توی دهنش گذاشت
"جنگ ستارگان؟ چی هست؟"
لوهان به سرعت سمتش برگشت و جوری که انگار ازش پرسیدن باشن چرا ماست سفیده، به سهون نگاه کرد
"یعنی تو نه تنها که جنگ ستارگان رو ندیدی، بلکه حتی اسمش هم به گوشت نخورده؟؟!!"
سهون تیکه دیگه‌ای از میوه رو توی ذهنش گذاشت و خیلی عادی سرش رو تکون داد
"اره، چیه مگه؟"
لوهان طوری که انگار چندشش شده باشه صورتش رو جمع کرد
"برو با من حرف نزن! واقعا که! چه با افتخارم میگه من جنگ ستارگان ندیدم! اصلا من با آدمی که جنگ ستارگان ندیده کاری ندارم!"
با تموم شدن حرفش تا جایی که توی دهنش جا بشه میوه ریخت توش و با لپ هایی که هر لحظه امکان داشت پاره بشه شروع به جویدن کرد.
سهون با لب های ریز شده و لب های خط شده بهش نگاه کرد و سریع کاسه رو از دستش گرفت
"فکر کنم ضرر داره چیزی رو بخوری که همچین کسی درست کرده!"
لوهان سریع کاسه رو قبل از این که ازش دور تر بشه قاپید و توی بغلش گرفت
"حالا یه استثنایی هم میشه قائل شد..."
سهون سعی کرد نیشخندش رو بیننده اما نتوسنت و به پسر بزرگتر که دوباره محو فیلم شده بود نگاه کرد و زد روی شونش
"خب حالا بگو اصلا این فیلم داستانش چیه؟"
لوهان با ذوق شروع کرد صبحت کردن در مورد فیلمی که عاشقش بود
(بچه ها خیلی اسپویل داره و اگه هنوز کامل ندیدید و یا بعدا میخواید ببینید ترجیحا نخونید!)
"ببین این دختره، اسمش لیاست که نقش اصلیه البته در واقع برادرش نقش اصلی تره، بهش میگن اسکای‌والکر، بعد آها آها اینو میبینی؟ این وایلدره این در واقع بابای ای دوتاس. این امپراطوره هم خیلی بیشعورع البته بعداً کایلرن می‌کشتش. آها کایلرن هم بچه لیا و هریسنه. ولی می‌دونی کلا آدم رو اعصابیه. وایییییییی این سبز کوچولو رو میبینی؟ این برترین استاد جدایه بهش میگن استاد یودا، وایییی گوشاش رو ببین اخهههه کیوووووتتت"
با در نیومدن هیچ صدای از سهون سمتش برگشت و بهش نگاه کرد
سهون چند بار پلک زد و بعد از این که فهمید لوهان منتظر یه ری اکشنه دهنش رو باز کرد و با لحن بی حسی جوابش رو داد
"واو! واقعا چه خلاصه جذابی..."
لوهان که نفهمیده بود بهش تیکه انداخته با لبخند مشغول دیدن ادامه فیلم شد.
واقعا انتظار داشت که فهمیده باشه ماجرا چیه؟
شک داشت خود کارگردان هم با این خلاصه بفهمه داره در مورد فیلم خودش صحبت می‌کنه!
"دفعه چندمه که داری این فیلم رو میبینی؟"
"عا ببین این سه تا سه‌گانه هستش یعنی در واقع نه قسمته که دو تا سه‌گانه اول-"
با زنگ خورد گوشیش حرفش رو ادامه نداد و دستش رو زیر باسنش برد تا بتونه موبایلش رو پیدا کنه.
وقتی که از زیرش بیرون کشید به تماس گیرنده نگاه کرد و با چند لحظه مکث صدای گوشی رو قطع کرد و دوباره سر جاش گذاشت تا هرچقدر میخواد زنگ بزنه!
سهون چون روی مبل نشسته بود و بالا تر از لوهان بود با کمی کشیدن گردنش به راحتی میتونست اسم تماس گیرنده رو ببینه.
"..."
سه نقطه؟
همونی که اون بار هم زنگ زده بود؟
چند لحظه که گذشت دوباره صدای موبایل بلند شد و لوهان این بار با بی اعصابی صداش رو قطع کرد و بعد از گفتن "من میرم دوش بگیرم" بلند شد و توی اتاق رفت و در رو محکم به هم کوبید.
سهون به تلویزیون که همچنان در حال پخش کردن اپن فیلم بود نگاه کرد.
یعنی این تماس انقدر کلافش کرده بود که بیخیال فیلم مورد علاقش بشه؟
سهون یادش بود اون دفعه هم که این زنگ زده بود چقدر حال لوهان بد شده بود...
چند لحظه که گذشت و دوباره تماس قطع شد، شهوت بلندشد تا کمی از اشغال های لوهان رو جمع کنه که دوباره تلفن زنگ زد.
گوشی رو برداشت و بهش نگاه کرد.
داشت تمام سعیش رو میکرد که اون تماس رو جواب نده ‌ولی زور کنجکاویش از ارادش بیشتر بود.
بعد از این که یه نگاه به در اتاق لوهان انداخت و از اومدن صدای آب مطمئن شد، تماس رو وصل کرد و تلفن رو بغل گوشش گذاشت
..."پسره هرزه! فکر کردی اگه جواب ندی من بیخیال میشممممم؟؟؟!!!! ارهههههه؟؟؟؟ من پیدات میکنم اشغال و تا تیکه تیکت نک-"
سهون سریع تماس رو قطع کرد و تلفن رو پایین آورد.
از همون عربده اولی که مرد پشت تلفن زده بود فهمید که چرا لوهان دوست نداشت جواب اون تلفن رو بده...
فقط نمیدونست که مشکل اون چی بوده.
خواست موبایل رو بذاره سر جاش که یاد دیلر تلفن افتاد.
اگه لوهان به تاریخچه تماس نگاه میکرد می فهمید که به این تماس جواب داده.
سریع موبایل رو روشن کرد و توی تلفن رفت‌ و البته کلی خدا رو شکر کرد که گوشی لوهان رمز نداره.
روی اون تماس نگاه داشت و خواست روی گزینه حذف بزنه که زنگ در به صدا در اومد.
بدون این که نگاه کنه فقط دستش رو روی تمام احتمالی گزینه حذف زد و سریع صفحه موبایل رو خاموش کرد و دوباره سر جاش گذاشت و سمت در رفت تا بفهمه کی پشت دره.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

توی محوطه بیرونی قدم بر می‌داشت و به باد سردی که تنش رو می لرزوند، دهن کجی میکرد.
یعنی چی؟
نه واقعا یعنی چی؟
کدوم آدمی میره به دوستش میگه که بیا رابطه داشتن رو با هم امتحان کنیم؟
هان؟
اصلا کار درستیه؟
"بس کن کیم جونگین! خودتم می‌دونی که مشکلت این نیست!"
به خودش تشر زد و به یکی از درخت ها تکیه داد
خب معلومه که مشکلش این نبود که کیونگسو ازش خواسته بود باهاش قرار بذاره.
مگه مغز خر خورده بود؟!
مشکلش این بود که فهمیده بود کیونگسو یکی رو دوست داره و اون یکی جونگین نیست!
چند لحظه که همونجا ایستاد تازه فهمید که هوا چقدر سرده و اون هیچ چیز جز یه تیشرت نازک نپوشیده!
پس زودتر وارد ساختمون شد تا سرما نخوره‌.

پایان مبارزه هفدهم
ادامه دارد...

خب سلام بچه ها😄
من هفته پیش اصلا شرایط اپ کردن نداشتم🥺
امیدوارم که درکم کنید🤧💔
راستی بچه ها من توی چندتا فیک یه چیز بامزه دیدم گفتم با شما ها هم امتحان کنم
ببینید من اسم شخصیت ها رو مینویسم و شما تا هفته بعد هر سالی که داشتید از اون شخصیت بپرسید و من از طرف اون ها و از دید اون ها بهتون جواب میدم🙄😆
خب دیگه من برم😂

خب سلام بچه ها😄من هفته پیش اصلا شرایط اپ کردن نداشتم🥺امیدوارم که درکم کنید🤧💔راستی بچه ها من توی چندتا فیک یه چیز بامزه دیدم گفتم با شما ها هم امتحان کنمببینید من اسم شخصیت ها رو مینویسم و شما تا هفته بعد هر سالی که داشتید از اون شخصیت بپرسید و...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم استاد یوداست😬

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now