از ماشین پیاده شد و به جاده ای که اول پل بسته شده بود نگاه کرد
دو نفر سمتش اومدن که تقریبا یه سرو گردن ازش بلند تر بودن و هیکلشون به کسایی میخورد که تو مسابقات مزخرف کشتی کج همو آش و لاش میکنن
البته که لویی حاظر بود قسم بخوره همه اش نمایشه و اونا مزخرف ترین بازیگر های دنیان:هی , راهتو گم کردی?
:اتفاقا راه همینجارو بهم نشون دادن ... بارنی کلوید
:اسمت چیه?
:لویی تاملینسون
یکی از اون دو نفر کاغذ مچاله ای از جیبش بیرون اورد و بعد چند لحظه چک کردن سرشو برای اونیکه تکون داد
:هه با این اومدی مسابقه ! ... موفق باشی
از لحن تمسخر آمیز اون یارو اصلا خوشش نیومد اما خب اون احمقا انگار هیچی از ماشین نمیفهمیدن و این مشکل لویی نبود
برگشت داخل ماشین و وقتی به اون دو نفر رسید شیشه رو پایین داد
:بکشین کنار
یکی از اونها خواست سمت لویی برگرده اما اون یکی سفت شونه اشو گرفت
:هی ریچی الان مسابقه شروع میشه , بعدا
وقتی ماشین هاشون و از جلوی مسیر کنار بردن لویی آروم از کنارشون رد شد و به کسی که با عصبانیت نگاهش میکرد و احتمالا اسمش ریچارد بود نگاه کرد
نگاهش اصلا خوب نبودو لویی مطمئن شد بعد مسابقه باید یه مسابقه ی دیگه برای فرار ترتیب بده .... کاش میتونست دهنشو گاهی بسته نگه دارهچند متر مونده به پل خیلی سرو صدا زیاد بود , ماشین های زیادی اونجا جمع شده بودن و انگار همه ی شهر خبر داشتن قراره یه مسابقه اونجا باشه , با مشروب های دستشون بی خیال اینکه وقتی قوطی هارو بهم میزنن مشروب کجا میریزه یه سره میخندید
خیلیا دریفت میرفتن و پز ماشینشونو میدادن و در نهایت خیلیا با دخترهایی که خط نگه دار بودن لاس میزدناما لویی نه جز اونایی بود که بخواد لاس بزنه , نه توی جمع مشروب میخورد نه ماشینی داشت که پزشو بده
یه دکل بلند کنار پل ساخته بودن و یکی با بلندگو روش در حال داد و فریاد شد تا اینکه ساعت ۲۳ شد و صدای کر کننده ی بوقی همه رو تقریبا ساکت کرد
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...