⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️

Start from the beginning
                                    

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

2020/2/9

به بکهیون که طرف دیگه زمین بود و در حالی که توپ رو زیر بغلش زده بود میدوید نگاه کرد...
با بیاد اوردن اون خاطره لبخند تلخی زد.
تصوری که اون موقع، از زندگیش در کنار پسر بزرگتر داشت زمین تا آسمون با شرایط الانشون تفاوت داشت!
درسته که الان به طور موقت توی یه تیم بازی میکنن، به طور موقت توی یه اتاق می‌خوابن و حتی به طور موقت از هم مراقبت می‌کنن!
اما این اصلا چیزی نبود که رویاش رو داشت...
تقصیر خودش بود؟
شاید...
کی میدونه؟
نفس عمیقی کشید و بعد از گذاشتن کلاهش وارد زمین شد...
سمت بکهیون که هنوز هم توپ توی دستش بود دوید
"هی پاس بده!"
بکهیون دیدش!
مطمئن بود که دید!
اما بهش پاس نداد و باز هم با راهش ادامه داد و این کار باعث شد اخمی روی پیشونی چان به وجود بیاد!
درسته که اونا با هم مشکل داشتن اما این دلیل نمیشد که بک لجبازی کنه و باهاش همکاری نکنه!
اگر همینجوری ادامه میداد قطعا می‌باختن!
بدون شک!
به تیمی که حتی کاپیتان هاش با همدیگه کار نمیکنن چه اعتمادی میشه کرد و روی بردش حساب کرد؟
باید با بک در مورد این مسئله حرف میزد...

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

رختکن تقریباً خالی شده‌ بود و فقط حدود ده نفر هنوز توی رختکن بودن.
"هی بک!"
بک شنید که چان صداش زده اما توجه نکرد و به کارش ادامه داد
"بکهیون!"
باز هم توجهی نکرد و با آرامش شونه بند هاش رو توی کمد گذاشت
"بایت باهات حرف بزنم بکهیون!"
چانیول وقتی دید که بک هیچ واکنشی نشون نمیده و کم کم داره توجه بقیه رو جلب میکنه و اصلا نمیخواست جلوی بازیکن ها ضایه بشه مچ پسر بزرگتر رو گرفت و انقدر سرعت اون رو دنبال خودش به بیرون رختکن کشید که بکهیون تا وقتی از رختکن خارج نشده بودن حتی نتونست کوچک‌ترین واکنشی نشون بده.
مچب دستش رو با ضرب از توی دست های چانیول بیرون کشید و بلند داد زد
"هی چه غلطی داری میکنییییی؟؟؟؟؟!!!!"
"باید باهات حرف بزنم!"
چانیول که انگار عصبانی بودن بکهیون ذره‌ای براش مهم نبود، با آرامش تمام حرفش رو زد و این بکهیون رو جری تر کرد
"بنال!"
چانیول ابرو هاش رو بالا انداخت و با لحن حدی و حتی تا حدودی تهدید آمیز گوشزد کرد
"اینجا چاله میدون نیست! تو هم لات نیستی که اینجوری حرف میزنی! من دارم درست حرف می‌زنم پس تو هم همینجوری باید رفتار کنی! فهمیدی؟"
بکهیون پوزخند حرصی و صدا داری زد و دست به سینه شد
"باشه! بگو چی میخوای!"
چانیول سرش رو از روی رضایت تکون داد
"بهتر شد..."
"میگی چی میخوای بگی یا برم؟"
چان چشماش رو توی حدقه چرخوند
"بک ما جفتمون کاپیتانیم و داریم توی یه تیم بازی می‌کنیم! پس اگه بازی رو ببریم به جفتمون سود کردیم! و اگر هم ببازیم جفتمون ضرر میکنیم!"
بک نگاه وات د فازی بهش انداخت
"خب که چی؟"
نفسش رو صدا دار بیرون داد
"دارم میگم تو نباید سر یه لجبازی الکی گند بزنی به بازی! باید به من پاش می‌دادی!"
"پس بگو دردت چیه... مشکلت اینه که بهت پاس ندادم اره؟ عین این بچه کوچولو ها که به خاطر این که توی بازی راه ندادنشون ناراحتن؟"
نفسی کشید تا آروم باشه و بتونه بحث رو منطقی پیش ببره
"بکهیون... دارم میگم اگه توی بازی اصلی هم، اینجوری لجبازی کنی و همکاری نکنی باعث باخت میشه!!! وقتی ما که کاپیتانیم بهم دیگه اعتماد نداشته باشیم، پس بقیه تیم چجوری باید با هم بازی کنن؟"
بکهیون که میدونست حرف چان درسته اما نخواست کم بیاره به تیکه اول حرفش بی اعتنایی کرد و پوزخندی زد
"آخه می‌دونی... بقیه اعضای تیم تو گند نکشیدن به اعضای تیم من... کاری که تو کردی!! تو گند زدی به من و زندگیم!!! دوره نوجوونی من رو تباه کردی!!! میفهمی یعنی چی؟؟؟؟!!!"
"بک من هیچ کاری نکردم!"
اخم هاش رو توی هم کشید
"چی؟؟ تو هیچ کاری نکردی؟؟!!"
دیگه کنترل صداش رو از دست و اون هم مثل پسر بزرگتر داد زد
"بک من هیچ گوهی نخوردم!!!! و تو هم خودت می‌دونی که داری میپیچونی!!! و گرنه حرف من رو فهمیدی و قبول کردیییی!!!"
بک طوری که انگار کلا حرف های چانیول رو نفهمیده باشه داد زد:
"تو داری میزنی زیر همه چی!!!! داری همه کار هایی که کردی رو انکار می‌کنی!!!!!"
چان میدونست صداشون انقدر بلند بود که قطعا چند نفری که داخل رختکن بودن کامل حرف هاشون رو شنیدن، پس سعی کرد کوتاه بیاد تا بیشتر از این آبروی جفتشون جلوی اعضای هر دو تیم نره!
"بک فکر نکنم کار من اونقدر وحشتناک بوده باشه که تو بخوای اینطوری رفتار کنی!!!"
"فقط خفه شو..."
بک خواست دوباره وارد رختکن شه که حرف چان باعث شد صبر کنه
"باشه! هرچی تو میگی! ولی دیگه سر خود کاری نکن که به ضرر همه تموم شه..."
بک برگشت و نگاه ما خوانایی بهش انداخت...
چان معنی اون نگاه رو نمیدونست...
اما مطمئن بود که بکهیون حرف هاش رو قبول کرده پس نیاز نبود که چیزی بگه پس فقط برگشت و در جهت مخالف رختکن، سمت خوابگاه رفت تا کمی استراحت کنه.
با این که خیلی دور شده بود اما هنوز هم میتونست نگاه خیره پسر بزرگتر رو روی خودش حس کنه!
چرا داشت بهش نگاه میکرد؟

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now