VMin | I Got An Angel

1.7K 66 84
                                    

عنوان: من یه فرشته گرفتم
ژانر: فلاف، رومنس
کاپل: ویمین

از خیلی وقت قبل‌تر‌ها موجودات الهی زیادی بودن که همه مردم با این که شخصا اون‌ها رو ندیده بودن بهشون باور داشتن و اعتقاد داشتن که‌ اونا توی بهشت زندگی میکنن. جن‌ها، پری‌ها، دیوها و خیلی چیزهای دیگه ولی مهمترین‌شون رو نباید از قلم بندازیم، فرشته‌ها!

چرا مهمترین‌شون فرشته‌هان؟ چون من یکی از اونا رو گیر انداختم!

موجوداتی با حلقه‌های طلایی بالای سرشون و بال‌های سفید و لطیف، که توی باغ‌های سبز آسمون هفتم زندگی میکنن رو نمیگم!

یکی از اونایی که با موهای طلایی‌ش، در حالی که بال‌های پشت سرش رو مخفی کرده بود، توی حیاط پشتی خونه می دوید و قلب من رو به لرزه مینداخت.

گیرش انداختم، ولی نه بین زنجیرهای سنگین یا پشت قفس‌های فلزی نفوذ ناپذیر، من ظالم نیستم، من شکارچی فرشته‌ها هم نیستم، من فقط یه پسرِ عاشقم و هیچ چیزی قوی‌تر از عشق نیست!

من اونو توی قلبم گیر انداختم، انگشتای کشیده و نرمش رو که بوی بهشت میدادن بین انگشتای خودم گرفتم و گیرش انداختم.

حلقه‌ای که از گل‌های آبی درست کرده بود روی سرم گذاشت و چرخید، باهاش چرخیدم. اینجا همیشه به این اندازه سبز و روشن بود یا این فرشته آسمون هفتم رو برای من به زمین آورده بود؟

- به چی فکر میکنی؟

+ به تو!

- برای چی؟

+ اگه برای هر لحظه خیره شدن به فرشته‌ها یه سانتی متر از بهشت رو به آدما میدادن الان پادشاه آسمون هفتم بودم!

- هستی

+ هستم؟

- آره، اینجا آسمون هفتمه، من تنها فرشته برای توام و تو پادشاه اینجایی!

چه بی اندازه دوستش داشتم، وقتی لباش رو از هم باز می‌کرد توی روزی به این روشنی میتونستم به وضوح ستاره‌های درخشان رو توی چشماش ببینم، شاید بال نداشت و دنبالم روی زمین حرکت می کرد، ولی فقط فکر به لبخندش منو به پرواز در میاورد‌.

- میخوام تاابد توی این لحظه‌ی روشن بمونم

+ هر جا بری هر زمانی باشه همه لحظاتت رو روشن میکنم!

- میخوای همیشه کنارم بمونی؟

+ دوست نداری؟

- اذیت نمیشی؟

+ اگه اذیت نشم که دیگه این عشق نیست.

روی تیره‌ترین سایه‌های زندگیم نور پاشیده بود و با این حال به جای این که برای پادشاهی کردن بر قلبم حریص بشه، مثل یه ستاره‌ی دنباله دار این طرف و اون طرف می‌رفت و دنیای تاریک منو روشن می کرد، یه بهشت روی زمین می ساخت و تخت پادشاهیش رو به من تقدیم می کرد.

Oneshots || BTSWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu