VMin | TBITP Part 1

8.2K 179 11
                                    

The Body In The Pool

عنوان: بدنِ شناور در استخر
ژانر: رومنس، انگست، تراژدی
کاپل اصلی: ویمین

بطری های خالی تموم خونه رو پر کرده بود. حالت چسبناکی که روی زمین ایجاد شده بود نشون می داد همه ی اون بطری ها موقع رها شدن کاملا خالی نبودن، درست مثل کیم ته هیونگ که قبل از این که دیشب رها بشه کاملا خالی نبود و حالا شوری روی صورتش این رو اثبات می کرد.
یادش نبود چه طور اینجا بود، ولی از صبح که بیدار شده بود سردردش مثل یه فاجعه هیچ کمکی به یاددآوری خاطراتش نمی کرد. مسیرش رو از بین آدمایی که روی راه پله خوابشون برده بود به پایین پیدا کرد، چیزی یادش نبود ولی خدا رو شکر می کرد که حداقل خودش رو به اتاق خواب رسونده بود.
کمبود چیزی رو توی سینه اش حس می کرد و هنوز دلیلی براش نداشت. قلبش می سوخت و صبح با گونه های خیس بیدار شده بود.
با رسیدنش به حیاط خونه چشمش به استخر که پر از وسایل جشن و کاغذ رنگی بود، افتاد. برخورد پوست صورتش رو با آب خنک به یاد آورد. لبه ی استخر ایستاده بود و خودش رو رها کرده بود تا با صورت خیسش خنکی آب استخر رو لمس کنه. درسته صورتش قبل از برخوردش خیس بود ولی چرا باید این طوری خودش رو توی استخر رها می کرد؟ مست بود؟
هنوزم چیزی توی سرش بود که نه کامل می تونست به یاد بیارتش و نه می تونست نادیده بگیرتش فقط یه بدن که روی آب استخر شناور بود. لبه ی استخر نشست، دستش رو توی موهاش کشید و پاهاش رو توی آب فرو برد. برای چی جشن گرفته بود؟ 
با تیر کشیدن درد، سرش بین دستاش فرو رفت و تصویر جدیدی توی ذهنش شکل گرفته بود. یونگی و بعد از اون جونگ کوک توی استخر پریدن، تصویرشون رو از زیر آب می دید و فقط وقتی که بدنش از عمق استخر بیرون اومد متوجه هویتشون شد.
مست پریده بود توی استخر؟ می خواست بمیره؟
چرا باید جشن می گرفت اگه می خواست بمیره؟ چرا باید توی بهشتش خودکشی می کرد؟ 
آهی کشید و خودش رو رها کرد تا پشتش روی سطح صاف کنار استخر قرار بگیره.

~~~

- این بوسه ی خداحافظیمونه.
گرمای سر انگشت هایی که صورتش رو لمس می کردن دوست داشت، نمی خواست این بوسه ی آخرشون باشه. دستاش رو دور طرف پسر گذاشت و ملتمسانه گفت: «ولی می تونه آخریش نباشه.»
قطره اشکی که همراه التماسش روی گونه اش چکیده بود توسط انگشت شست طرف مقابلش پاک شد و آخرین سنگر مقاومتش فرو ریخت.
- این بار فرق می کنه ته. این آخرین بوسه ی خداحافظیمونه.
یکی از دستاش رو بالا آورد و روی گونه های قرمزش گذاشت و در حالی که اشکای بیشتری روی صورتش جاری می شد پرسید: «چرا؟»
لب های پف کرده اش لرزید و جواب داد: «چون تو ترسیدی و حالا من به تو تعلق ندارم.»
فرصتی برای اعتراض به ته هیونگ داده نشد و لب های گرمی که روی لب های کبود و سردش نشست این خداحافظی تلخ رو بهش اجبار کرد.

Oneshots || BTSМесто, где живут истории. Откройте их для себя