⁦⚔️⁩مبارزه ششم: دیدار دوباره⚔️⁩

Start from the beginning
                                    

•°•°•°•

2011/11/18

بک سرش رو روی شونه کای گذاشت و نالید
“ آههه حوصلم سر رفت!!!”
این حرکتش باعث شد جونگین نتونه دستش رو بالا بیاره و قاشق حاوی برنج رو به دهنش برسونه.
“ بیون بک! من گشنمه... خیلی هم گشنمه پس سرت رو بردار و بذار من غذام رو کوفت کنم!”
بک ایشی گفت و با اکراه سرش رو برداشت
“ ممنون”
جونگین بعد از چرخوند چشماش توی کاسه گفت.
چند لحظه صدایی جز صدای برخورد قاشق و چنگال ها با ظرف های استیل و پچ پچ بقیه به صورت محو، توی سالن غذا خوری نمیومد که با ناله دوباره بک شکست!
“ من خسته شدمممم!!!”
جونگین که دیگه از غر غر های بک کلافه شده بود قاشقش رو توی ظرف پرت کرد و صدای نسبتا بلندی که ایجاد کرد باعث شد بقیه کسایی که توی سالن بزرگ نهار خوری حضور داشتن به سمتشون برگردن.
اما با دیدن اینکه بحث بین بکهیون و جونگینه بی تفاوت، دوباره به غذا و غیبت کردنشون پرداختن!
همه میدونستن که بکهیون و کای حتی امکان داره هم دیگه رو بزنن اما مشکلی به وجود نمیاد پس نیازی به نگرانی نبود...
“ یاااااا چته؟؟؟؟”
کای  که به خاطر غر غر های بک کلافه بود با اعتراضش دیگه کنترلش رو از دست داد و صداش رو کمی بالا برد
نه اونقدر که باعث آزار دیگران بشه فقط در حدی که بک بفهمه جدیه.
“ از اول صبح داری یه بند نق میزنی و حتی الان هم نمی‌ذاری من غذام رو کوفت کنم!!!!”
بک دهنش رو باز کرد اما عقب کشیده شدن صندلی و نشستن چان روی اون فرصت جواب دادن رو ازش گرفت.
“ من گشنمه جفتتون خفه شید می خوام غذام رو بخورم!”
جونگین شونه ای بالا انداخت
“ به این بگو”
به بک اشاره کرد و مشغول خوردن غذاش که کمی سرد شده بود، شد.
بک نگاهی به اون دوتا کرد و بعد از دست به سینه شدن با لحنی که حرص ازش می‌بارید زیر لب اما جوری که دو پسر. دیگه بشنون گفت:
“ اییییش! این شکلات مو قشنگ کم بود، حالا این نردبون گوش دراز هم اضافه شد!”
“ غذات رو بخور غر نزن!”

•°•°•°•

توی خیابون راه میرفتن و میذاشتن آفتاب زمستونی از پشت لایه های ابر کمی گرمشون کنه...
“ من نمی‌خوام برم خونه... یه راست بریم باشگاه؟”
جونگین به بکهیون نگاهی کرد و لباش رو جلو داد
“ ولی من گشنمه...”
بکهیون با شتاب برگشت سمتش
“ چی؟؟؟ تو همین دوساعت پیش اون همه غذا خوردی!!! تازه مال منم خوردی!! دیگه فقط مونده بیای خودم رو بخوری! کیم جونگین همینجوری پیش بره انقد چاق میشی به جای کیت کت میشی کیندرااا!!”
“ وایییی باشه بابا بریم باشگاه!”
بکهیون نشخندی زد و به جای اینکه بپیچه دست راست تا وارد خیابون خودشون بشن، راه رو مستقیم رفت تا به بلوار اصلی برسن...
جونگین هم نالان پست سرش راه می‌رفت.
واقعا ترجیح می‌داد بره خونه، غذا بخوره، کمی استراحت کنه و بعد برن باشگاه؛ اما مثل اینکه هیونگش میخواست همین الان برن.
و خب اون چاره‌ای جز قبول کردن نداشت چون میدونست اگه بگه نه بک انقد اذیتش میکرد که به هیچکدوم از کاراش نرسه!

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now