"صبح بخیر بابا!"
-
رومئو درحالی که توی بغل لیام بود، پشمک نرمش و توی دهنش برد.
"یعنی الان زین بابای من حساب میشه؟"
لیام نفس عمیقی کشید و حواسش و به جلوی پاش داد. این دهمین باری بود که رومئو سوالش رو تکرار میکرد.
"آره.. اگه دوست داری!"
"زین خیلی مهربونه و مثل مامانا رفتار میکنه، پس میشه مامان صداش کنم؟"
لیام با خندهی بلندش رومئو رو روی نیمکتِ پارک نشوند و خودش هم کنارش نشست.
"فکر نمیکنم موافق باشه..."
"من شانسم و امتحان میکنم"
رومئو شونه بالا انداخت و تیکه پشمک دیگهای رو توی دهنش برد.
"تو اینارو از کجا یاد میگیری؟"
"از خودت"
"لطفا چیز دیگهای یاد نگیر. باشه؟"
"باشه ولی چرا زین باهامون نیومد؟ این پارکه خیلی خوشگله"
"یکم بیحوصله بود"
درحالی گفت که به زین پیام میداد.
[ کارا به کجا رسید؟ ]"از دست من ناراحته؟"
"نه عزیزم. چرا از دست تو؟"
"نمیدونم. شاید میخوام درآینده مامان صداش کنم؟"
لیام باز خندید.
"نه یکم خسته بود و میخواست استراحت کنه"
صدای گوشیِ لیام بلند شد، نوتیفی که با بقیه فرق میکرد. پیام رو باز کرد.
[ نه هنوز. یکم دیگه سرش رو گرم کن ]لیام پوفی کشید، بیشتر از این نمیتونست رومئو رو دست به سر کنه تا زین اتاقِ هتل رو برای تولدش تزئین کنه.
زین کادوهایی که زین و لیام برای رومئو سفارش دادن رو از لابی گرفت، بعضی از وسایل تدارکات هم توی پلاستیک بود. سمت پیشخون رفت.
"آممم ببخشید"
زن نگاهش رو از روی صفحه مانیتور به زین داد.
"زین مالیکم. ما امشب یه جشن تولد کوچیک داریم، مشکلی نداره اتاق رو یکم تزئین کرد؟"
زن لبخندی زد.
"بدون اینکه آسیبی به اتاق بزنید نه، چرا از تدارکات هتل استفاده نمیکنید؟"
"نه ممنون. همون کافیه"
زین سری تکون داد و نگاهش به صفحه مانیتور برگشت، سریع توی اتاق برگشت و پلاستیکها رو وسط اتاق ول کرد.
یکییکی وسایل تدارکی که طرح بتمن روش حک شده بود رو درآورد، یکی از صندلیها رو زیر پاش گذاشت و بالا رفت تا ریسهی Happy Birthday Romeo رو به دیوار بزنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Love Or Fame?! - Z.M
Фанфик'بیا دنیای رنگینکمونی رو پاک؛ و با رنگهای عشقمون ترسیم کنیم! عشق ما فراتر از شُهرتمونه بیبی.