🚦1🚦

2.5K 305 547
                                    

هوا سرد بود و نور مهتاب تاریکی رو از جنگل گرفته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هوا سرد بود و نور مهتاب تاریکی رو از جنگل گرفته بود

نفس نفس زنان سمتش دوید
دیگه نمیتونست سرپا وایسه , دستاشو زد به زانوهاش و با سینه ای که بالا و پایین میشد نگاهشو بالا گرفت و دستشو سمت جاده گرفت

لوکا :نتو...نستم بگیرمش

تام بهش نگاه کرد دستشو رو شونه ی لوکا گذاشت سعی کرد خودشو کنترل کنه که فشار بیشتری بهش نیاره و شونه اشو نشکنه

به جاده نگاه کرد و با نفس عمیقی شونه ی لوکا رو ول کرد

:دفه ی بعد , از نتونستن حرف بزنی خودم گردنتو میشکنم

و توی اون تاریکی زد به دل جنگل و لوکا خودشو رو زمین انداخت
و به مسیری که اون مرد توی جنگل ناپدید شد خیره موند

:هی لوکا ? ... چی شد ?

لوکا سرشو تکون داد و بعد روی زانوهایی که بالا اورده بود دستاشو اویزون کرد

:خودش رفت دنبالش

دستشو رو شونه ی لوکا گذاشت

:اوه , کارت زاره بلند شو بریم کنار ماشین ها , کارش که تموم بشه میاد اونجا

:زین ? ... میشه ... یعنی , من ... من نمیخوام ادامه بدم

زین به لوکا خیره موند و بعد به اسمون نگاه کرد

:گندش بزنن

لوکا ترسیده از جاش بلند شد

:از ...از همینجا میتونم برم , فقط فقط بگو منو ندیدی من میتونم ....

و وقتی زین دستشو اونقدر سریع روی فک و پشت گردنش گذاشت که شکستن استخون گردنشو بشنوه
حرف های اون پسر ترسیده , برای دنیای دیگه ای قابل شنیدن بود

دستشو تو موهاش فرو برد

:لعنت لعنت لعنت ...

چرخید و به جنگل نگاه کرد
جایی که تام با تمام سرعتش داشت میدوید مثل ببری که قبل خودش شخص دیگه ای به شکارش دست درازی کرده نفسشو طوری بیرون میداد که با دیدنش هر کسی وحشت میکرد

از روی شاخه های خشک بالا پرید و برای نخوردن به شاخه های توی مسیرش چابکیش رو به رخ میکشید

Driver Where stories live. Discover now